یاسر انصاری: فائزه هاشمی در همایش حامیان موسوی به احمدینژاد توهین می کند. او ستاد دختران حامی موسوی را سامان می دهد. مهدی هاشمی نماینده پدر در جمع اصلاحطلبان حامی موسوی است. فاطمه هاشمی برای میرحسین در استان ها سخنرانی می کند. محمد هاشمی احمدینژاد را بنی صدر خطاب می کند. حسین مرعشی کارگزاران را پشت سر موسوی بسیج کرده است. کرباسچی از تریبون کروبی به احمدی نژاد می تازد. پول تکنوکرات ها به "شعارهای سبزی" تبدیل می شود که در خیابان ها علیه احمدی نژاد سر داده می شود. دعوا بر سر چیست؟
احمدی نژاد در مناظره ای تاریخی با موسوی پاسخ می دهد. او هاشمی را صحنه گردان اصلی انتخابات می خواند. میرحسین انکار می کند، احمدینژاد افشا می کند، مردم قیام می کنند و در اصفهان و تبریز و تهران و ساری "آهنگرزاده ای سمنانی" را به خاطر شجاعتش در آغوش می کشند.
آنهایی که سن و سالی ازشان گذشته است از فتنه "چماق های سبز" می گویند. "چماق سبز" به احمدی نژادی ها رحم نمی کند. " ماشین های سبز" گران قیمت تا پاسی از شب در خیابان ها بوق می زنند، فحاشی می کنند و به رقص و پایکوبی می پردازند. شاید اصلاً رأیی ندهند. همه جا سخن از "رنگ سبز" است. سخن از "رنگ" است. سخن از "انقلاب رنگی" است. سخن از نمودارهای "رنگارنگ" است. سخن از انسان های "رنگ به رنگ" است و از "رنگ های پریده".
هر کس به هر طریقی که می تواند، نسبت به "فتنه" و درگیری هشدار می دهد. چه کسی به دنبال درگیری است؟ چرا درگیری؟ چرا آشوب؟ این آشوب ها قرار است به کجا ختم شود؟
و ناگهان نامه ای که هاشمی رفسنجانی به رهبر انقلاب نوشته است، در رسانه ها منتشر می شود. این نامه چرا در رسانه ها منتشر شده است؟ اگر هاشمی خود را "دوست، همراه و همسنگر دیروز، امروز و فردای" رهبری می داند، پس چرا نامه سرگشاده؟ پس چرا با این لحن؟ احمدی نژاد را با بنی صدر مقایسه می کند، هر چند سکوت "آقا" در مقابل افشاگری احمدی نژاد را از رو ی مصلحتی می داند که ایشان تشخیص داده است، به ایشان اعتراض می کند و می نویسد که از رهبری "انتظار است" که موضع بگیرد. اما باز هم راضی نمی شود، گویی رنگ سبز به چشمانش بسیار پر رنگ آمده است، حال که چماقداران سبز در خیابان ها هستند: "بر فرض اینکه اینجانب صبورانه به مشی گذشته ادامه دهم، بیشک بخشی از مردم و احزاب و جریانها این وضع را بیش از این بر نمیتابند و آتشفشانهایی که از درون سینههای سوزان تغذیه میشوند، در جامعه شکل خواهد گرفت که نمونههای آن را در اجتماعات انتخاباتی در میدانها، خیابانها و دانشگاهها مشاهده میکنیم."
گویی 18 تیر را از خاطر بردهاند و 23 تیر را. او تصمیم تاریخی خود را گرفته است، ولی او "شیخ" است اما "ساده لوح" نه. او تاریخ را خوب به خاطر می داند. هم تاریخ صدر اسلام را و هم تاریخ صدر انقلاب را. به یاد نامه ای از امام می افتم که این روزها بارها و بارها آنرا خوانده ام:
"جناب آقای موسوی نخستوزیر محترم
نامهی استعفای شما باعث تعجب شد.
حق این بود که اگر تصمیم بدین کار داشتید، لااقل من و یا مسئولین رده بالای نظام را در جریان میگذاشتید. در زمانی که مردم حزبالله برای یاری اسلام، فرزندان خود را به قربانگاه میبرند چه وقت گله و استعفا است. شما در سنگر نخستوزیری در چارچوب اسلام و قانون اساسی به خدمت خود ادامه دهید، در صورتی که نسبت به بعضی از وزرا به توافق نمیرسید چون گذشته عمل شود. این حق قانونی مجلس است که به هر وزیری که مایل بود، رأی دهد. تعزیرات از این پس در اختیار مجمع تشخیص مصلحت است که اگر صلاح بداند به هز میزان که مایل باشد، در اختیار دولت قرار خواهد داد. همه باید به خدا پناه ببریم و در مواقع عصبانیت دست به کارهایی نزنیم که دشمنان اسلام از آن سوء استفاده کنند. مردم ما از این گونه مسائل در طول انقلاب زیاد دیدهاند. این حرکات هیچ تأثیری در خطوط اصیل و اساسی انقلاب اسلامی ایران نخواهد داشت. از آنجا که من به شما علاقمندم، انشاءالله عندالملاقات مسائلی است که گوشزد مینمایم.
سید روحالله الموسوی الخمینی - 14 شهریور 1367"
این جمله امام در گوشم طنین انداز می شود "مردم ما از این گونه مسائل در طول انقلاب زیاد دیدهاند. این حرکات هیچ تأثیری در خطوط اصیل و اساسی انقلاب اسلامی ایران نخواهد داشت ". و تاریخ تکرار می شود، تاریخ صدر اسلام، تاریخ صدر انقلاب، هر چند با رنگ "سبز مخملی". دیگر دعوا بر سر احمدینژاد نیست. هاشمی صحنه گردانی اش را در نامه ای که صحنه گردان بسیاری از صحنه ها خواهد بود، انکار می کند، اما چه سود که احمدی نژاد این صحنه گردانی را پیش از این افشا کرده است. و با خود زمزمه می کنم:
اینکه رخساره برافروخته ای یعنی چه؟ پرده از چهره برانداخته ای یعنی چه؟
گاف جدید آقای میر حسین در مناظره با محسن رضایی
آقای مهندس میر حسین موسوی در مناظره با محسن رضایی گافهای متعددی داشت که گاف او در حوزه اقتصاد به دلیل مشاورانش محل تامل بیشتر است.
به گزارش ثانیهنیوز، مهندس میر حسین موسوی در مناظره با محسن رضایی در حالی که آمار نادرستی از عملکرد اقتصادیاش ارایه میکرد گفت: ضریب جینی که منعکس کننده نابرابری درآمد در کشور است و نشان می دهد کشور به سمت شکافهای طبقاتی پیش می رود یا به سمت عادلانه، از 51 صدم «درصد» به 4 دهم «درصد» در سال 67 رسید البته این ایدهآل نیست اما روندی را نشان می دهد.
با وجود مشاورین اقتصادی چون بیژن نامدار زنگنه، فرشاد مومنی، طهماسب مظاهری و... بیان اینگونه شاخصهای اقتصادی و ارایه آمار غلط موجب نگاه معنادار نخبگان اقتصادی به نگاه اقتصادی آقای موسوی دارد.
حسن عباسی طی سخنانی در همایش وبلاگنویسان حامی احمدینژاد که بعد از ظهر امروز یکشنبه در تالار سیدالشهدا واقع در میدان هفتم تیر برگزار شد افزود: این جریان که علیه دولت فضاسازی روانی میکنند در زمینه اعلام برنامه هیچ حرفی برای گفتن ندارند البته در این خصوص برنامههای کلی ارایه میکنند.
وی اظهار داشت: این جریان میگویند که گشت ارشاد را جمع کرده و نرخ تورم را تکرقمی میکنیم و مدام به دنبال ایجاد جنگ روانی هستند.
عباسی گفت: هنگامی که صحبت از رسانه میکنیم با سه مقوله پیامگو، پیام و مخاطب مواجهیم و وظیفه رسانه انتقال پیام به مخاطب است.
وی با اشاره به مهندسی افکار عمومی گفت: این فناوری همان قدرت نرم است و اینکه چگونه میشود قلبها و مغزها را تصرف کرد.
این استاد دانشگاه ادامه داد: امروز در نقد قدرت مستقر محور کار رسانهای در فضای سایبر این شده است که چرا سیبزمینی توزیع و هولوکاست زیر سوال برده شده است و اینکه چرا باید اسراییل محو شود.
وی ادامه داد: پاسخ به آنان این است که محو اسراییل دیدگاه امام راحل و بنیانگذار انقلاب اسلامی است همچنین زمانی که محو اسراییل مطرح میشود باید به این موضوع توجه کرد که مگر شوروی زمانی که محو شد جنگ بهوجود آمد پس باید گفت چطور مدعی هستید که مدافع خط امام هستید اما برخلاف روش ایشان چنین اظهاراتی بیان میکنید.
عباسی همچنین به نقدهایی که به دولت در خصوص آمریکای لاتین میشود اشاره کرد و گفت: در خصوص آمریکای لاتین باید گفت مگر اینگونه نیست که هر گاه بیگانه در منطقه ما اردو بزند ما نیز باید وارد محوطه خاک آن شده و اردو بزنیم پس اگر بیگانه به دنبال حیاتخلوت برای خود است ما نیز برای خود آن را تعریف میکنیم.
وی به همچنین به نقدهای دیگری که علیه دولت در خصوص شرکت در اجلاس خلیجفارس شد اشاره کرد و گفت: از دیدگاه برخی رابطه فقط باید با آمریکا برقرار شود.
عباسی در خصوص تخریبهایی که علیه دولت در خصوص انحلال سازمان مدیریت شده اظهار داشت: باید گفت سازمان مدیریت منحل نشده بلکه تغییر ساختار داده است.
وی خطاب به تخریبکنندگان دولت در خصوص انحلال سازمان مدیریت گفت: مگر شما که در دوره خود چهار نهاد امنیتی را ادغام کرده و نیروی انتظامی را بهوجود آوردید کسی چیزی گفت که اکنون تلاشهای دولت را با سیاهنمایی زیر سوال میبرید.
در سومین همایش موج سوم که توسط حامیان موسوی و خاتمی ترتیب داده شده بوده وقتی کلیپ ارتحال حضرت امام پخش میشه و خبر رحلت آن بزرگوار توسط گوینده خبر خونده میشه حاضرین در حضور خاتمی و میرحسین سوت و هورا میکشن و کف میزنن... این کلیپ مروری گذرا بر مبارزات تاریخی مردم ایران برای استقلال و آزادی بود .
آقای خاتمی که امتحان خودشان را قبلا به خوبی پس داده اند و انتظاری از ایشان نمیرود.
اما آیا ترک کردن جلسه ای که در آن به امام توهین میشود برای یاور امام(؟!) انتظار زیادی است ؟ + برای دیدن کلیپ روی + کلیک کنید
حکایت مناظرهی دیروز من و سهتن از نمایندگان ستادهای تبلیغاتی سه تن از نامزدها لینک مطلب اصلی در سایت گفتمگفت کافه پیانو آقای فرهاد جعفری ( http://www.goftamgoft.com/note.php?item_id=523 )
● امروز به برآورد خودم «بزرگترین کار زندگی»ام را کردم. چهبسا بزرگتر از «نامزدیام در رایگیری مجلس پنجم». که در حد خودش، تاثیر بهسزایی روی صحنهی سیاسی کشورمان گذاشت و بعدها دربارهاش قضاوت خواهد شد. و حتا؛ بزرگتر از نوشتن «کافهپیانو» به عنوان «پرفروشترین رمان فارسی پس از انقلاب در سال نخست انتشارش». که پیامدهای این یکی هم، خیلی بعدتر از اینها آشکار خواهد شد.
«هادی» همیشه (یعنی هروقت که من از روی ناامیدی و احساس تنهایی کردن و بهنتیجه نرسیدن رویاهایم، تصمیم به تعطیلکردن «گفتمگفت» میگرفتم) زنگ که میزد تا منصرفم کند؛ میگفت:
مردم خیلی که هنر کنند بتوانند «یک» کار بزرگ در زندگیشان بکنند. آنوقت تو «دو» تا کار بزرگ در زندگی چهل سالهات کردهای و هنوز ناراضی هستی؟!... حالا ممکن است من خودم بهت در آن رایگیری رای نداده باشم، یا اصلاً کافهپیانو را نپسندم و رمانی نباشد که مرا راضی کند؛ اما حقیقت این است که هردوی این کارها، رویدادهایی بودهاند تاثیرگذار که چیزهای را عوض کردهاند و تغییر دادهاند. دیگر چه مرگت است؟!
با وجود این دلگرمیها که هادی میداد؛ من اما پیش خودم فکر میکردم: «نه. هنوز آن کار بزرگی را که میخواستهام نکردهام. هیچکدام اینها، آن کار بزرگی نیست که دلم میخواسته».
● چندروز پیش، یکی از خوانندگان گفتمگفت (نیما علایی)، یکی از دوستانی که دانشجوست و عضو انجمن اسلامی دانشگاه فردوسی (که در جلسات کافهپیانوخوانی از نزدیک باهم آشنا شدیم) تلفن کرد و پیشنهاد داد که با توجه به تحلیلهایم از رایگیری دهم که بهنحوی به دفاع از عملکرد محمود احمدینژاد اختصاص دارد؛ در جلسهی مناظرهای با نمایندگان ستاد تبلیغاتی سایر کاندیداها شرکت کنم.
موضوع به خودی خودش جالب بود. اما وقتی جالبتر شد که فهمیدم دو تن از نمایندگان نامزدها که در جلسه مناظره حاضر خواهند شد؛ دو تن از همکاران دیرینهی مطبوعاتیام هستند که احترام ویژهای برای هردوشان قائل هستم: «محمدصادق جوادیحصار» (مدیرمسئول محترم روزنامهی فقیدِ توس!) و «ناصر آملی» سردبیر محترم همان روزنامه.
بعد از ملاقات کوتاهی با دو تن از اعضای انجمن (آقایان مظفری و علایی) در «کافهتمشک» (که همین نزدیک خانهمان است و من تازه کشفش کردهام و از جهاتی، کافهی شاهکاریست که مثلش را در هیچکجا ندیده ام) دعوتشان را پذیرفتم.
وقتی از هم جدا میشدیم؛ ازم دربارهی «عنوان جلسه» پیشنهاد خواستند. گفتم بگذارید: «رفقای قدیم؛ رقبای جدید! / بررسی عملکرد نامزدهای رایگیری دهم». که هم ناظر به «ما سهنفر» باشد و هم ناظر به «آن چهار نفر» که نامزد رایگیری دهم هستند). که امروز که رفتم به جلسه، دیدم همان عنوان را برای مناظره انتخاب کردهاند.
● وارد که شدم؛ فیلم تبلیغاتی آقایان احمدینژاد و کروبی پخش شده بود و در حال نمایش فیلم میرحسین موسوی بودند. نمایش فیلمها که تمام شد؛ دعوت شذیم روی سن. که معلوم شد نمایندهای هم به نام «آقای نبوی» از سوی نامزد چهارم (محسن رضایی) در جلسه حاضر است.
به نوبت، یک سخنرانی دهدقیقهای داشتیم. آقای نبوی در حمایت از محسن رضایی. آقای جوادی در حمایت از کروبی. آقای آملی در دفاع از موسوی. و نهایتاً من در دفاع از محمود احمدینژاد.
● متن سخنرانی کوتاه من که بهدلیل ضیق وقت، نتوانستم فرازهای آخر آن را بیان کنم:
بهعنوان یک سکولار؛ با نام و یاد خدا صحبتهایم را آغاز میکنم.
همینطور؛ با سلام و احترام به همهی شما که شنوندهی سخنان من هستید.
همینطور؛ با تشکر از برگزارکنندگان این جلسه که بنده را هم به این جلسه دعوت کردند و اجازه دادند تا نقطهنظراتم را در جمع وسیعتری مطرح کنم.
و با عرض ادب و احترام به دو تن از دوستان و همکاران محترمم جناب آقای «محمدصادق جوادی حصار» مدیرمسئول روزنامهی توس و جناب آقای «ناصر آملی» سردبیر محترم همین روزنامه. که در سالهای نسبتاً دور، روزهای خوش و ناخوش زیادی را با هم سپری کردیم. همینطور جناب آقای نبوی.
و با این اعتذار و پوزشخواهی پیشاپیش که اگر در حین صحبتهایم بهنحو ناخواسته، مرتکب اسائهی ادبی به محضر این دوستان یا نامزدهای مورد حمایتشان شدم، امیدوارم که به بزرگواری خود مرا ببخشند.
من برای دفاع از برخی (تاکید میکنم که برخی) عملکردهای دولت آقای احمدینژاد (نه همهی عملکردها و نه همهی افکار او) در این جلسه حضور دارم بدون اینکه هیچگونه ربطی به هیچیک از ستادهای انتخاباتی نامزدها و از جمله آقای احمدینژاد داشته و در این زمینه نمایندگیای داشته باشم.
اما ازین جهت که ایشان را «مودبترین رئیسجمهور سهدههی گذشته» نسبت به شهروندان کشورش (تاکید میکنم: نسبت به شهروندان کشورش) میدانم (مگر در یک مورد) امیدوارم همان میزان از ادب و متانت را در وقت سخنگفتن با شما، به نمایش بگذارم.
[در اینجا کمی توسط برخی معدود از دانشجویان «هو» شدم»].
همینطور اجازه بدهید که ابراز خوشحالی کنم از اینکه اگر روزگاری من در یک مرتبهی فروتر و جناب جوادی و جناب آملی در مراتبی بالاتر، در کنار هم بودیم تا هدف واحدی را پیش ببریم و نقطهنظرات ما یک حَدِ اکثر از همپوشانی را داشت؛ امروز هم با همان هدفِ واحد (یعنی دموکراسی شدن ایران) در کنار هم قرار داریم اما در این فاصلهی 12 سال، روند تکاملی جامعه، ما را اگرچه بازهم در کنار هم نشانده، اما گویا نقطهنظراتمان از آن میزان همپوشانی که سابق بر این برخوردار بود، برخوردار نیست و هریک از ما برای دستیابی به چنان هدفی، گویا که تحلیل، ارزیابی و توصیهای متفاوت از آن دیگری داریم.
این حقیقتاً جای خوشحالی دارد و رخداد خجسته و بسیار مبارکیست. چرا که به نظرم نشانهی این است که سرانجام «اکوسیستم سیاسی کشورمان» یا به تعبیری چرخهی حیاتِ سیاسی کشورمان، درحال تکمیل شدن است و هرکدام از ما در حال قرار گرفتن روی نقطهای از محور مختصات سیاسی هستیم که حقیقتاً به آن تعلق داریم و باید هم که در چنان جایی باشیم.
به این معنا که تا همین چندسال پیش، مبنای استقرار ما سه نفر (به عنوان نمونهای از آحادِ شهروندان) بر روی محور مختصات سیاسی جامعه، این بود که آیا دموکراسی میخواهیم یا نمیخواهیم؟.
که چون میخواسیتم، هرسهنفرما، حالا با کمی اغماض، بر روی یک نقطه از محور مختصات قرار داشتیم. اما دینامیزم تحولاتی که در این فاصله (بهویژه بعد از رخداد خجستهی سوم تیر) بوقوع پیوسته؛ بهگونهای بوده که هرکدام از ما را ناچار کرده است تا در نقطهی متمایزی از آن دیگری مستقر بشویم. اگرچه که همچنان همان هدف واحد را تعقیب میکنیم. یا دستِکم اینطور «ابراز» میکنیم. یا اینطور «تصور» میکنیم.
اگر از بالا، به صحنهی سیاسی نیز نگاهی بیندازیم؛ میبینیم که همین رویداد در شکل فراگیرتر و شاملتری هم رخ داده. به این ترتیب که اغلب نخبگان و بازیگران سیاسی داخل و خارج کشوری هم، گویا که بر اساس مقتضیات و مصالح دموکراسی (همینطور بر اساس تحلیل شخصی خودشان) بر روی چنان محوری اولاً جابهجا شدهاند و دیگر روی همان نقطهای نیستند که سابق بر این بودند (عبدی/کروبی) و ثانیاً بهنحوی روی این محور توزیع شدهاند که مانند سابق، شاهد تجمع و تمرکز همهی نیروهای دموکراسیخواه بر روی یک نقطه و بر محور یک شخص نیستیم و یک جور «تکثر حقیقتاً تکثر» پدید آمده. به این معنا که شاهد نوعی تکثر محتوایی هستیم که «هدف واحد» را از «مسیرهای متعدد» تعقیب میکنند. به این ترتیب؛ میشود گفت که نیروهای نخبهی سیاسی «جزءنگر» شدهاند تا اینکه مانند سابق «کلنگر» باشند.
اگر بازهم بالاتر برویم؛ میبینیم که: این خصلت، حتا در بین افکار عمومی هم قابل مشاهده است و بهنظر میرسد که افکارعمومی هم در حال آماده شدن برای این مسئله است که کنشهای سیاسی گلهوارش را کنار بگذارند و انتخابش (حالا هرچه که هست: رای دادن یا رایندان، به این یا آن شخص رای دادن) مبنایی جز جهت اشارهی انگشتانِ این یا آن نخبهی یا بازیگر سیاسی داشته باشد.
اما از یک جهت دیگر؛ در عین اینکه شاهد هستیم که نیروهای سیاسی به نحو پراکندهتری روی محور مختصات سیاسی توزیع شدهاند؛ اما شاهد این اتفاق هم هستیم که اغلب نیروهای نخبهی سیاسی که از جمهوریهای اول و دوم تعذیه میکنند، حول محوری تمرکز کردهاند تحتِ عنوان «هرکس جز احمدینژاد»!
که بهنظرم میبایست روی این مسئله بهنحو دقیقتری متمرکز شویم و بفهمیم که داستان چیست که تقریباً هر نیروی سیاسی شناختهشدهی جمهوریهای اول و دوم (اعم از حاکم یا محکوم)که از نظام ایدئولوژیک پیش از سوم تیر تعذیه میکنند و هیچ چیز نمیتوانسته چنین جمع پراکندهای را به اتفاق نظر و اتحادعمل وادار کند و آنها را کنار هم بنشاند؛ ناچار کرده تا سیاست و هدف واحدی را تعقیب کنند.
البته ادعای این جمع این است که کشور در وضعیت بسیار خطیریست، باید آن را نجات بدهیم و کسی هم جز ما قادر به نجات دادن آن از این وضعیت خطیر نیست!
برای همین هم هست که در چندروز اخیر، تقریباً به هر وبسایت طرفدار جریان چپدموکراتنما یا برخی سایتهای اصولگرای سنتی برویم (از تابناک بگیرید تا پیک نت تا راه توده تا وبسایت الف و انتخاب و رادیو فردا و ...) با چنین تیترهایی در صدر اخبار مواجه میشویم:
[تمرین اسرائیل با جنگندههای میگ 29 برای آشنایی با نیروی هوایی ایران / اوباما به نتانیاهو: مبادا بدون اطلاع من به ایران حمله نکنید/ تدارک اسرائیل برای حمله غافلگیرانه به کشور / جنون روبه گسترش حمله به ایران در اسرائیل/ یا حتا سخنرانیهای پیدرپی رئیس مجلس کشور که بهجای وزیردفاع، مرتبا در حال تهدید امریکا و اسرائیل در زمینهی حمله به کشور هستند! تا این حس را به شهروندان القا کنند که در وضعیت زرد بهسر میبریم !/ تشنج در کوی دانشگاه در تابناک / ورود رزمناو امریکایی به منامه و امثالهم].
خب البته ما هرچه را که میشنویم نباید باور کنیم. بلکه باید فکر فرو برویم که:
اولا) چرا بهطرزی ناگهانی، با چنین حجمی از اخبار مبنی بر حمله نظامی مواجه میشویم؟!
ثانیا) چرا نیروهای جمهوری اول و دوم (نظام پیش از سوم تیر) مایلند اوضاع را بحرانی نشان بدهند و خودشان را به عنوان تنها نجاتغریق حاضر در صحنه معرفی کنند؟!
ثالثا) چرا نیروهای سیاسی خارج کشوری (رادیو فردا و رادیو اسرائیل) هم در چنین جهتی عمل میکنند؟!
مگر چه اشتراک منافعی میان برخی نیروهای داخلی ظاهراً تحولخواه و رسانههای خارجی پیش آمده؟!
پاسخ من به این پرسشها چیزی نیست جر اینکه «بازی رایگیری دهم؛ یک بازی بسیار بزرگتر از حد تصورماست که فقط در چارچوب مرزهای کشور نمیگنجد». بلکه نتیجهی این رایگیری که بهارزیابی من احتمالاً تاحدودی شانهبه شانه و نفسگیر هم خواهد بود و حتا ممکن است که رویدادهای غیرمترقبهای را به صحنهی سیاسی کشورمان تحمیل کند؛ تأثیر بهسزایی در سرنوشت منطقه و جهان باقی خواهد گذاشت.
و از همین جهت هم هست که ما شهروندان، و جریانهای سیاسی کشورمان (اعم از اینکه نامزدی در این بازی داشته باشند یا نداشته باشند) تنها بازیگران عرصهی این بازی سرنوشت ساز نیستیم و عوامل و مولفههای بسیار دیگری هم مایل به دخالت در این بازی هستند که در تعیین نتیجه بسیار موثر خواهند بود.
من جهان معاصر را به دو جهانِ «پیش از فتوای آیتالله خمینی» و «پس از فتوای آیتالله خمینی» در مورد سلمان رشدی تقسیم میکنم. چرا که معتقدم برای نخستینبار، با صدور این فتوا بود که نظم پیشین بینالملل، توسط روح توسعهطلب و بلندپرواز ایرانی برای تجدید حیات و تجدید قدرت تاریخی خودش، به چالش گرفته شد. به نحوی که یک ایرانی، با صدور این فتوا که ظاهری مذهبی داشت، عملاً اعلام کرد که حکم صادره توسط او، حتا در مزرهای کشورهای دیگر هم معتبر و لازمالاجراست! درحالی که «اصل سرزمینی بودن مجازتها» یکی از ترمهای اصلی حقوقبینالمل است.
پس از آن است که ما در اقصی نقاط جهان (بهویژه در جهان اسلام)، شاهد وقوع رویدادهای بسیاری هستیم که هرکدام از آنها، به گونهای نظم پیشین بینالملل را به چالش میگرفتند.
این نظم توسط ما ایرانیها و با ابزار صدور یک فتوای مذهبی به چالش گرفته شد چون تحت چنان نظمی، ممکن نبود که بتوانیم به رویای تجدید حیات امپراتوری فارس دست پیدا کنیم. بلکه باید نظم پیشین بههم میریخت تا در کشاکش بینظمی و آنارشی ناشی از درهمریختن و به چالش کشده شدن نظم قدیم؛ فرصتی برای کسب قدرت و هژمونی در منطقه و جهان و از طریق تحمیل قدرت و رای خود به رقبای منطقهای و جهانی پیدا کنیم.
که تاحد بسیاری هم به این موفقیت نائل شدیم. آنچنان که تا ما ایرانیها نخواهیم در لبنان، افغانستان، پاکستان، عراق، آسیای میانه، ارمنستان، حتا سودان و برخی کشورهای افریقایی ثبات و امنیتی برقرار نخواهد شد. و حتا رابرت گیتس، وزیر دفاع امریکا مدتی پیش و خطاب به کنگره این کشور اعلام کرد که بیش از اینکه نگران مانورهای نظامی روسها در امریکای لاتین باشد؛ نگران دستاندازی ایران به کشورهای امریکای لاتین و بازیهای سیاسی ایران در این منطقه است.
از این جهت است که معتقدم علاوه بر ما شهروندان؛ نیروهای دخیل دیگری هم در بازی رایگیری دهم حضور دارند و مشغول ایفای نقش هستند تا بخت و اقبال دستهای از بازیگران را نزدِ افکار عمومی افزایش بدهند. آن دسته از بزیگران که همین اندازه که آقای اوباما بهمثابه اولین دولتمرد امریکایی و پس از سی سال، عنوان رسمی حاکمیت سیاسی (یعنی جمهوری اسلامی ایران) را برای نخستینبار بر زبان بیاورد و این کشور را تحت ساخت حقوقی فعلی بهرسمیت بشناسد؛ برایشان کافیست! (چون تحت چنین وضعی، منافع صنفی همهی این گروه از بازیگران سنتی هم حفظ خواهد شد). همچنانکه متقابلاً از تجدیدِ تصدی کسانی جلوگیری کنند که «منافع ملی» بیش از «منافع و مصالح نظام سیاسی» برایشان اهمیت دارد و حاضر به کوتاه آمدن در مسئلهی هستهای نیستند.
تکنولوژیای که در صورت دسترسی کشور به آن؛ ما را به یک «ملت درجه یک» در دهههای آینده تبدیل خواهد کرد و در صورت توقف، به یک «ملت درجه دو» و توسریخور در منطقه تبدیل خواهد کرد.
از جمله توسریخور پاکستانی که به مثابهی «مرکز آشوب و بیثباتی قابل گسترش و غیرقابل مهار» هرلحظه احتمال دارد بنیادگراهای وهابی، کنترل این کشور را به دست بگیرند و به دلیل رقابتهای مذهبی برای در دست گرفتن رهبری جهان اسلام و کینهتوزیهای فرقهای، جهت کلاهکهای هستهای شان را از دهلی، به سمت تهران بچرخانند.
ذیل چنین تحلیلی و از دید من، در رایگیری دهم:
ما «3 نامزدِ محافظهکار اسلامگرا» خواهیم داشت که نظم بینالملل پیش از فتوای آیتاله خمینی و مناسبات و ترتیبات آنرا در قبال «حفظ و تضمین منافع صنفی و گروهی خود» پذیرا خواهند شد/ به علاوهی «یک نامزد محافظهکار بازهم اسلامگرا اما با ملیگرایی بهمراتب افزونتر» که مایل به ایجاد نظم نوینیست که طی آن، ایران مقدمتاً و فعلاً، «بازیگر دستِاول در منطقه» باشد.
با این توضیحات: روشن است که از دیدِ من؛ نامزدِ اخیر کسی نیست جز محمود احمدینژاد.
● همان ابتدا که نشستیم؛ دیدم که «ناصر آملی» مچبند پارچهای سبزی بسته است. طوری که کسی نشنود، از ایشان پرسیدم «این چیست؟» که گفتند «مچبندیست تبلیغاتی». باخنده و محض شوخی گفتم: «نکند قصد انقلاب رنگی دارید؟!». که ایشان هم باخنده گفتند: «نه. قصد اصلاحات رنگی داریم!».
● در بخشهایی که مدعی شدم «محمود احمدینژاد، مودبترین رئیسجمهور در سی سال گذشته نسبت به شهروندان کشورش بوده»؛ با برخی اعتراضات و هو کردن و تمسخر و خندهی هواداران آقای موسوی روبرو شدم. که ناچار شدم مجدداً روی این عبارت تاکید کنم «با شهروندان کشورش». و مجبور شدم اضافه کنم: «نه با اسرائیل یا خارجیها و بیگانهها».
و تاکید کردم که در 4 سال گذشته، تمام سخنرانیهای او را به دقت رصد کرده ام و هیچگاه در متن سخنان او با عبارات و تعابیر توهینامیز به هیچ بخشی از مردم مواجه نشدهام "مگر یک مورد". و از حاضران خواستم که اگر موردی سراغ دارند بگویند.
اما بازهم همان یک مورد (موردِ معروفِ بزغاله!) را برایم مثال آوردند. من هم گفتم: «من که گفتم "مگر یک مورد". نگفتم؟!».
تاسفآور است که حتا در یک محیط دانشگاهی، کسی گوش نمیدهد شما چه میگوئی! وضع واقعاً وخیم است.
● من در بخشی از تحلیلم گفتم «پیروزی آقای احمدینژاد و تصدی مجدد او، مقدمهی واجب یک تکنوکراسی دموکرات است». همینطور با استناد به بخشی از اظهارت «علیرضا علویتبار» که احمدینژاد را کسی خوانده بود که «خارج از سلسلهی قدرت بوده و معلوم نیست به چه ترتیبی وارد ساختار قدرت شده»؛ گفتم:
[«احمدینژاد از جنس ما مردم است». همینطور به ناصر آملی گفتم «از این کف و سوتهایی که اینجا میزنند و میکشند، یکوقت دچار این تصور نشوید که رایدهندگان، همین جمع حاضر هستند. نه؛ رایدهندگان واقعی که همهشان از جنس من و مانند من هستند، نفر پیروز رایگیری 23 خرداد را معلوم خواهند کرد». همینطور مجدداً تاکید کردم که «احمدینژاد،مودبترین حاکم سیسال اخیر با شهروندان بوده و از ادبیات و سخنگفتن این مرد پیداست که قائل به نظریهی ناروای خودی – غیرخودی نیست. همینطور گفتم «تمام حاکمان 26 سال نخست، چنان منافع هنگفت خود و فرزندانشان را در خطر میبینند که ناطقنوری به خاتمی توصیه میکند که راه بیفت در سراسر کشور و به همه بگو که هرکه من مولای اویم، این میرحسین هم مولای اوست»! و اضافه کردم این نگرانی در سخنان ناطق اینگونه بازتاب پیدا میکند که میگوید «موسوی مرا تحویل میگرفت اما احمدینژاد اصلا مرا تحویل نمیگیرد». واکنش آقای احمدینژاد را هم دیروز دیدیم که گفت: «من یکساعت نشستن و خدمتکردن به مردمی که زیر دستوپای سیاستهای شما له شدهاند را با صدها ساعت نشست و برخاست با شما آدم های "پرمدعای بیخاصیت" عوض نمیکنم»].
● به ویژه آن جملهی نخستم؛ و سایر اظهاراتم در دفاع از آقای احمدینژاد، «ناصر آملی» را آنقدر عصبی و هیجانزده کرد که چیزهایی گفت که دهان من از حیرت و تعجب بازمانده بود!
مثلاً با لحنی کنایی و طوری که تلویحاً مرا به «امنیتی بودن» متهم کند؛ گفت: «اینکه آقای جعفری گفتند را حتا ما هم جرات نداریم به زبان بیاوریم. احتمالاً ایشان حاشیهی امنیتی دارند»! (حالا نه حاشیهی امن بلکه حاشیهی امنیتی!).
بعد هم آشفتهتر و عصبیتر گفت: «خون دلهایی که ما از این سکولارهایی که حتا یک رگ دموکراتیک در بدنشان وجود ندارد خوردهایم که از هیچکس نخوردهایم»!
حیرتانگیز بود. کسی مرا متهم به برخورداری از حاشیهی امنیتی می کرد که خیلی خوب مرا میشناسد و میداند که من در چندسال گذشته، تحت چه شرایط سختی زندگی کردهام اما هیچگاه رای و نظرم را به هیچ کجا و هیچ کس و هیچ جریانی نفروختهام.
حتا یکبار، چندسال پیش که تازه به مسهد برگشته بودم؛ ایشان را در دفت ریکی از دوستانم دیدم. ازم پرسید: «چکار میکنی آقا فرهاد؟!».
گفتم: «بیکارم حاجآقا. خانهنشینم.... اگر گاهی کار صفحهآرایی مطبوعات گیرم بیاید که آمده. وگرنه به دویستهزارتومانی زندگی میکنم که از محل اجارهی آپارتمان بالاییمان دریافت میکنم».
گفت: «مگر نمیتوانی وکالت کنی؟!».
گفتم: «جرا. قبول هم شدم. اما مرا برای مصاحبه خواستند و من حاضر نشدم به سوالاتشان پاسخ دهم و گفتم این مصداق بارز تفتیش عقاید است. برای همین پروانهام را ندادند».
که ایشان گفت: «حالا جوابشان را میدادی. بالاخره آدم باید زندگی کند».
گفتم: «یعنی تفتیش عقیدهام را بپذیرم؟! ... شما که مرا میشناسید. گردنم را بزنند، حاضر نیستم حرف زور گوش کنم».
گفت: «قبول دارم که تفتیش عقاید است. اما بههرحال، زن و بچهی آدم در سختی قرار میگیرند. باید به سوالاتشان جواب میدادید».
راستش را بخواهید؛ از توصیهی ایشان، حسابی تعجب کردم. همین اندازه که از اتهامات و توهینهای دیروزشان، تعجب که نه؛ فقط اظهار تاسف کردم و اضافه کردم که «میشنوم و پاسخی نمیدهم».
● در حالیکه «ناصر آملی» (هوادار مردی از عمق دههی شصت) این نسبتها را بهم داد و آن توهینها را بهم کرد؛ «جوادی حصار» رو به جمع گفت: «من فرهاد را میشناسم. و به احمدینژاد تبریک میگویم که با عملکردش، توانسته کسی مثل فرهاد جعفری را به خودش جذب کند».
● در اواخر جلسه؛ یکی از عکاسهای جلسه، سرش را آورد بیخ گوشم و بهم گفت: «از دوازده سال پیش، تو برایم اسطوره بودی. اما امروز با حمایتت از عملکرد احمدینژاد، گند زدی به آن تصویری که از تو در ذهن داشتم».
سرم را بردم توی گوشش و گفتم: «من چنان شرافتمندانه زندگی کردهام در این سالها، که دیشب در به در دنبال خیاطی میگشتم که پوسیدگی شلوارم را درز بگیرد و بعد با یک لایه چسب بهم بچسباند».
امیدوار بودم از حرفی که زده خجالت بکشد. که کشید اما با قاطعیت گفت: «میدانم! مجبورت کردهاند بیایی اینجا از احمدینژاد دفاع کنی»! (مثلاً ادارهی اطلاعات مجبورم کرده!).
من فقط خندیدم و سری به نشانهی تاسف تکان دادم. واقعاً با چنین کسانی چه میشود کرد و چه میشود گفت؟! وقتی «ناصر آملی» دوست و همکار چندین و چندسالهات (که حتا برای روزنامهی او هم همین یکی دوسال پیش صفحهآرایی کردهای و سیچهل هزارتومانی ازشان گرفتهای بابت هر شماره و او خیلی خوب میداند صفحهآرایی برای کسی در رده و سابقهی من، یعنی عملگیکردنِ مطبوعاتی و آجر بردن و آوردن اما تن به نادرستی ندادن!)، فقط بهخاطر آنکه «مثل او نمیاندیشی» چنان تهمتی بهت میزند تا علیه رقیبش فضاسازی تخریبی کند؛ از این بندهی خدای عکاس بیخبر از همهجا چه انتظاری میشود داشت؟!
● در انتها و بیرون سالن؛ جماعتی از دانشجوهای طرفدار موسوی و کروبی دورم حلقه زده بودند و ابراز تعجب میکردند که «تو چرا؟!». من هم گفتم: «از مردِ شرافتمند؛ مردِ شرافتمند هم باید دفاع کند. غیر از این بود جای تعجب داشت!».
● عدهای از خانمهای دانشجوی هوادار آقای احمدینژاد هم مرتب میآمدند پیشیم و از اینکه با ادب و متانت و با پرهیز از سطحیگری و تهمتزنی از عملکردِ آقای احمدینژاد دفاع کردم؛ ازم تشکر میکردند. و چنان «مهربانی کمنظیر»ی از خودشان بروز میدادند که باورنکردنی بود.
آنقدر که احساس کردم چقدر «تنها و مظلوم»اند و چقدر از اینکه آدمی مثل من آمده است و بدون نگرانی از حیثیت عمومیاش و بهرغم تهمت و توهینشنیدن از دوستان مطبوعاتیاش، از عملکرد مردی از جنس خودش دفاع میکند؛ خوشحالند.
● «کار بزرگ»ی که میگویم کردم همین است. اینکه دیروز تابوی «مرزهای پوشالی میانمان» را شکستم. بهنحوی که قطعاً در ذهن همهی حاضران جلسهی دیروز (از هر دسته و مرامی که بودند) این خاطره بهجا ماند که «میشود سکولار بود اما بهضرورت منافع ملی، از یک اسلامگرا حمایت کرد». «میشود اسلاگرا بود اما بهضرورت منافع ملی، از یک سکولار حمایت کرد».
این روزی بود که همیشه منتظرش بودم. تا فرصت شکستن مرزهایی را داشته باشم که حاکمانِ 26 سال نخستِ جمهوری اسلامی، با عملکرد ناصواب خود، آن را ساخته بودند تا با «بخشبندی کردنِ جامعهی ایرانی»، در شکافِ حاصل از این بخشبندیهای تصنعی و دروغین جا خوش کنند و همیشه «خر مراد» را سوار باشند!
من همهی آن «بهت و حیرت»ی را که دیروز در همهی طرفهای بازی شاهدش بودم؛ میخواستم و بهش احتیاج داشتم.
این لینکِ «انصارنیوز» را ببینید:
http://ansarnews.ir/news/1592/
● همینکه به خانه برگشتم؛ تلفن همراهم زنگ زد. دوستِ دوری بود که اتفاقاً در جلسه حضور داشت و گویا بههمراه «نماینده ستاد محسن رضایی» به جلسه آمده بود. دوستی که برادرش، واسطهی ازدواج من و پریسیما بود و من از طریق او با شخص اخیر (که تلفن کرد) آشنا شده بودم.
بعد سلام و احوالپرسی، گفت که وقتی مرا دیده که به جلسه آمدهام تا از عملکردِ احمدینژاد دفاع کنم، حیرت کرده است. آخرالامر هم گفت که چشم نمایندهی محسن رضایی را به خاطر ادب و متانتام گرفتهام و ماموریت دارد تا ازم دعوت کند که بروم به جلسهای در تهران در حمایت از محسن رضایی!
گفتم گویا مرا اشتباه گرفته و نشناخته! یعنی واقعاً فکر کرده من کسی هستم که بشود مرا به ستاد این و آن کشاند؟!... و گفتم من رای نخواهم داد. در این جلسه هم حاضر شدم برای اینکه به مصلحت کشورمان میبینم که کسانی که مایلند رای بدهند، به آقای احمدینژاد رای بدهند. وگرنه من کی واردِ این بازیها شدهام که حالا بشوم؟! آنهم به طمع پست و مقام و نان و آبی. که این لحظه از احمدینژاد دفاع کنم و لحظهی بعد در ستاد رضایی باشم!... در این جلسه هم که بودم، هیچ نمایندگیای از ستادِ آقای احمدینژاد نداشتم. اصلاً نمیشناسمشان که کیستند یا کجایند! بلکه به صفت شهروندیام در این جلسه شرکت کرده بودم. همین و بس.
● حوصلهی شمارش بیپرنسیپیهای جلسهی دیروز و خلاف عقل و منطق بودن بسیاری رفتارها و کنشها را ندارم. فقط همینقدر بهتان بگویم که: جلسهی دیروز یک «بلبشوی مطلق» و حقیقتاً که برای من تاسفآوربود!
نه اینکه برگزارکنندگان تقصیری داشته باشند. بلکه گویا این خصلتِ جلسات سیاسی دانشجویی در کشور ماست. توهینکردن، تهمت زدن، وقت تلف کردن، به حرف کسیگوش نکردن، میان حرف کسی پریدن و قطع کردن کلامش و شعاردادنهای احساسی.
وضع طوری بود که در میانهی جلسه، سرم را بردم توی گوش «ناصر آملی» و ازش پرسیدم: همیشه با چنین وضعیتی روبرو هستید؟!... که با تکان دادن سر تائید کرد.
دانشجویان بندهی خدا هم تقصیری ندارند. وقتی آموزگارانشان ما باشیم، آنها چه تقصیری دارند؟! لابد فکر میکنند رقابت سیاسی همین است که میبینند و شاهدش هستند!
ماهم به سهم خودمان تقصیری نداریم. وقتی آموزگاران ما «محمود دولتابادی» یا «عبدالکریم سروش» هستند که آن توهینهای زشت را نسبت به هم مرتکب شدند.
آنها هم تقصیری ندارند. وقتی آموزگارانشان «آل احمد» و «شریعتی» هستند که همچنان که بارها نوشتهآم «آموزگاران پدرخواندگی و قیممآبی» و « کینه و نفرت از یکدیگر» هستند.
خوب که نگاه کنید؛ آنها هم تقصیری ندارند. چون در جوانی و در هنگام شکلگرفتن شخصیتشان، از آبشخوری سیراب شدهاند و تغذیه کردهاند که «منبع و منشاء تمام آلودگیهای اخلاق سیاسی ایرانیان» است: «حزب توده»!
● نزدیک غروب؛ این پیامک را هم برای «ناصر آملی» فرستادم: «مبادا فکر کنید ازتان دلخورم. میدانم که دوستم دارید و حرص و جوشتان پدرانه است. قربان شما / فرهاد».
آیت الله مهدوی کنی در جلسه درس خود با اشاره به سخنان تبلیغاتی میرحسین موسوی که جمعه شب از سیما پخش شد، بیان این اظهارات را کم لطفی نسبت به انقلاب دانست و گفت:ای کاش مرده بودیم و این حرفها را نمی شنیدیم
به گزارش رجانیوز ، آیت الله مهدوی کنی درخلال جلسه اخلاق که موضوع آن عیب جویی بود، با اشاره به کم لطفی برخی هاگفت: 30 سال ازانقلاب گذشته ولی بعضی بیانات طوری است که دلالت بر این می کند که اصلاً هیچ کاری در دوران انقلاب نشده است. ایشان در ادامه تصریح کردند: آن برادرمان در سخنشان این طور فرموده اند که من آمده ام اقتصاد خراب ایران را در40 سال گذشته درست کنم. برادر! شما 10 سال قبل از انقلاب را هم چسباندی به 30 سال بعد ازانقلاب؟! یعنی از دوران نظام شاهنشاهی تا بعد از انقلاب، همه اینها یک پرونده با هم است و خراب است که می خواهیم درست کنیم؟ رئیس دانشگاه امام صادق علیه السلام درادامه با توجه دادن به این موضوع که این بیانات توسط یک شخصیتی در جامعه انقلابی ما مطرح می شود، افزودند: در این صورت، مخالفین ما می گویند خودشان دارند می گویند 40 سال است که خرابی است و این کم لطفی است و باید از این جور برخورد استغفار کرد.
دبیر کل جامعه روحانیت مبارز در ادامه گفت: با همه اشکالاتی که به دوره آقای احمدی نژاد وارد می کنید، آیا ایشان هیچ کاری نکرده است؟ شاید بعضی ها از روی حس مخالفت بگویند خوب کوبیدی ولی آیا در یک جامعه اسلامی، انسان مؤمن مطیع قرآن و ولایت خوبی هارا نمی بیند؟ یک وقت است که انسان می گوید کارهایی شده که بعضی ها نیمه کاره است بعضی ها خوب بود از طریق دیگری وارد می شدیم و بعضی ها هم تمام شده است ولی آیا پس از 30 سال شهادت و فداکاری هیچ آثاری وجود ندارد؟
آیت الله مهدوی کنی ادامه داد: نگویید شهدا خوب بودند و رفتند، کسانی هم مانده اند ازشهدا الهام گرفته اند و به واسطه خون آنهاست، که باقی مانده اند. شما طوری صحبت می کنید که گویا از اسلام چیزی باقی نمانده است. من بعضی وقتها به دوستان می گویم ای کاش مرده بودیم و این حرفها را نمی شنیدیم. خداوند متعال می فرماید خوب و بد گم نمی شود. شما که تابع قرآنید اگر حسن نیت دارید، باید خوب و بد را بیاورید. ممکن است کسی اشتباه کرده باشد ولی این فرق می کند با اینکه ما بگوییم طرف مقابل برای ریاست کردن می خواسته همه چیز را خراب کند. بنده این دیدگاه را قبول ندارم و صحیح نمی دانم که حتی در مقابل کسانی که از لحاظ سیاسی با ما همفکر نبوده اند بگویم آنها اصلاً کاری نکرده اند و بنایشان بر تخریب اسلام بوده است.
آیت الله مهدوی کنی در ادامه تذکر داد: کسانی که قصد نقد دارند، خوبی ها و بدی ها را بگویند. شما در مقابل اشکالات بگویید چه راهی برای رفع آنها دارید. مردم این را می خواهند. شما می گویید بیکاری در کشور هست یا نباید بیت المال را اینطوری خرج کرد، راهش را نشان دهید که چگونه باید بیکاری را رفع کرد یا بیت المال را به درستی مصرف کرد.
لینک منبع:رجا نیوز
به گزارش رجانیوز، در یکی از دیدارهای موسوی، آیتالله جوادی آملی وی را به پرهیز از هوس توصیه کرده و میافزایند ذرهای هوس هم مهلک است و انقلاب را نابود میکند. این مرجع تقلید همچنین اقتصاد را فرع بر اعتقاد دانسته و تأکید میکنند باید کارها را به دست کسی سپرد که ما و نفت و گاز ما و آب ما و مردم ما در اختیار اوست.
متن سخنان آیتالله جوادی آملی در این دیدار که با تأکید بر "نقش اساسی اراده الهی در پیروزیهای گوناگون" میباشد، در ادامه آمده است:
“تبارک” و “ملکوت” عالم، تحت تدبیر خدای سبحان
کلّ جهان را بالأخره یک نفر اداره می کند، و ایران هم از این مجموعه جدا نیست؛ این اصل اوّل. اگر ما به سراغ اسلام و نظام اسلامی و جمهوری اسلامی حرکت می کنیم، مدیر عامل یک نفر است که “ربّ العالمین” است. اگر ملک است که تبارک الّذ ی ب ید ه الملک (1)؛ و اگر ملکوت است، فسبحان الّذ ی ب ید ه ملکوت کلّ ش یء (2). هر چیزی بالأخره یک راه نفسی دارد، به آن راه نفس هر چیزی می گویند: “ملکوت”؛ و این راه نفسش به دست اوست.
خدا غریق رحمت کند؛ سیّدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائی در جواب این سئوال که چرا سوره یاسین را قلب قرآن معرفی کردند، فرمودند: ما همین سئوال را از مرحوم آقای قاضی (رض) داشتیم، ایشان فرمودند: ظاهراً مناسبت آن،بخش پایانی سوره یاسین است که سبحان الّذ ی ب ید ه ملکوت کلّ شیء. اگر چنانچه هر چیزی راه نفسی دارد و راه نفسش به دست اوست، اصلاً کار به دست اوست. لذا آنجا سخن از تسبیح است که در سوره یاسین است، در سوره ملک سخن از تبارک است. تبارک به این عالم برکت، مرتبط است؛ به سبّوأ قدّوس، به آن ماوراء. حکومت اسلامی اگر حضور مردمی است، به حکم مردمی است؛ و اگر چاه نفت و گاز است، اینها همه مبادی قابلی اند. هم دهنه چاه را خدا فرمود به دست من است، هم دهنه دلهای مردم به دست من است! اگر ملّتی با یک کسی بود، او موفق است؛ امّا رهبری دلها به دست خود ملّت نیست، به دست آن شخص هم نیست؛ به دست کسی است که ب ید ه ملکوت کلّ شیء.
نیاز ابراهیم خلیل (ع) به همراهی دلهای مردم با تدبیر الهی
وجود مبارک ابراهیم خلیل خیلی کار کرد؛ اگر قربانی بود که آماده شد، و اگر ورود در آن آتش سوزان بود که آمادگی اش را اعلام کرد، اگر تبر گیری و بت شکستن بود که کرد! هیچ کاری نبود که او نکند؛ کارگری و معماری و مهندسی بهترین بنای عالم، یعنی کعبه بود که کرد. امّا هیچ کدام از اینها را برای تأمین حکومت کافی ندانست! عرض کرد: خدایا! من اگر بخواهم حکومتی تشکیل بدهم؛ مردم با من همراه بشوند، یک. مردم نه خودشان با من همراهند، نه دیگری. رهبری دلهای مردم به دست توست، فاجعل افئ دهً م ن النّاس تهو ی ل یه م (3).
سختی ها و مجاهدات ابراهیم خلیل (ع) در راه ابلاغ رسالت
هیچ کاری نبود که وجود مبارک خلیل خدا نکرده باشد! اگر مبارزه بود که تبر گرفت و آن کار را کرد. و اگر آزمون بود که هم در قربان بردن پسر، و هم در ورود در گلستان آتش. و اگر در معماری و کارگری بود؛ و اگر بردن زن و بچّه در راهی که نه تنها دائر نیست، بائر هم نیست. نه تنها بائر نیست، موات هم نیست. نه تنها موات نیست، لم یزرع هم نیست؛ بلکه غیر ذ ی زرع است.
غیر ذ ی زرع یک راه پنجمی است؛ شما می بینید بین قم و تهران موات است، بائر است؛ می شود آبادش کرد. امّا سنگلاخ کوه ابوقبیس به هیچ وجه قابل آبادانی نیست! وجود مبارک ابراهیم عرض کرد: ربّنا نّی اسکنت م ن ذریّت ی ب واد، نه اینکه موات نیست؛ این یک طرف. غیر ذ ی زرع(4)؛ غیر ذ ی زرع غیر از لم یزرع است! چون لم یزرع یعنی قابل است، ولی آب ندارد فعلاً. فرمود: سنگلاخ به هیچ وجه قابل نیست. وقتی هم هاجر گفت که: آخر لی من تدعنا، من با این بچه شیری اینجا گذاشتی، داری می روی؛ به کی سپردی؟! فرمود: لی ربّ هذ ه البیّ ن ه (5). آن که سرزمین دائر را آباد می کند، همین جا هم حضور دارد.
حضرت با همه توان و قدرت های علمی و سابقه مبارزاتی و رهبری و آزمون له، عرض کرد: خدایا! فرزندان من اگر بخواهند حکومتی تشکیل بدهند، مردم را به کعبه دعوت کنند که قبله آنهاست؛ حضور مردمی لازم است،اما حضور مردمی نه به دست خود مردم است و نه به دست فرزندان من! پس این دلها را به آن سمت ببر!
در جریان انقلاب در واقع رهبری دلها به دست او بود! تا برسیم به چاه نفت و گازمان. در همین گذر خان قم، من یک وقتی داشتم می گذشتم، دیدم یکی از این جوانان قمی آنروز گفته بود: اگر آیت الله خمینی به من بگوید اینجا اینقدر بایست، تشنه باش تا بمیری؛ می گویم: چشم. اینقدر عطش بکش تا بمیر، می گویم چشم؛ و همین را هم گفت.
عدم تکیه بر سرمایه های مادی و مردمی در صورت نبود تکیه گاه الهی
بنابراین سرمایه مردم بسیار سرمایه خوبی است؛ ولی نه به دست خود مردم است، نه به دست ما! این را ما باید بدانیم در مکتب ما این حرف حق است. بدون مردم کاری یک لحظه پیش نمی رود، امّا این حضور مردمی نه در اختیار خود مردم است، نه در اختیار دیگران؛ به دست مقلّب القلوب است.
مطلب دیگر اینکه: بالأخره این کشور سرمایه می خواهد، سرمایه نفت و گاز؛ چه اینکه آب هم لازم دارد. آن روز سخن از نفت و گاز نبود در صدر اسلام، سخن از آب بود! در بخش پایانی سوره مبارکه (ن و القلم)، می فرماید: این سرزمین های شما را این چاه و چشمه آباد می کند. اگر حفّاری بکنید، به آب می رسید. حالا اگر سطح آب 3 ـ 2 هزار متر پائین برودو مثلاً وسائل صنعتی دیروز و امروز جوابگونباشد،در ان موقع کار می کنید؟! آری، ارأیتم اصبح مآؤکم غوراً فمن یأتیکم ب مآء معین (6). “مآء معین” آبی است که چشم، عین او را ببیند و دلو به او دسترسی داشته باشد؛. فرمود: اگر ما این آبها را یک قدری پائین ببریم، چه می شود؟! اگر نفت و گاز را 4 ـ 3 هزار متر پائین تر بردندو وسائل صنعتی امروز جوابگو نبود، باید کاسه گدائی دست بگیرید! بنابراین نه به مردم می شود تکیه کرد، نه به نفت و گاز.
اعتقاد صحیح، زمینه پدید آمدن اقتصاد سالم
ما مأمور تشکیل حکومتیم؛ باید کلّ کارها را به کسی بسپاریم که ما و نفت و گاز ما و آب ما و مردم ما در اختیار اوست! از اینجا نتیجه می گیریم که “اعتقاد” اصل است، نه”اقتصاد”. اقتصاد راه نفس مردم است، مثل اینکه این برگ های درخت و شاخه های درخت را قطع بکنند، این درخت خشک می شود؛ این راه نفسش این است. امّا ریشه اش چیز دیگر است! اعتقاد می شود ریشه، اقتصاد می شود فرع. ما اوّل آن ریشه را که محفوظ است، سالم نگه بداریم؛ در سایه اعتقاد خوب، اقتصاد سالم به دست می آید، مردم هم هستند. و اگر خدای ناکرده آن اعتقاد آسیب دید؛ هم اقتصاد صدمه می بیند، هم درآمدهای دیگر.
اداره اعجاز آور شرائط بحرانی دوران جنگ تحمیلی با اراده و اعجاز خدای سبحان
شما در متن جنگ 8 ساله بودید؛ البتّه جنگ 10 ساله بود! برای اینکه 2 سال ما گرفتار جنگ داخلی بودیم، بعد 8 سال مال خارجی. یعنی هنوز انقلاب به ثمر نرسیده بود، اوائلش بود که گنبد آتش شد، بعد کردستان آتش شد، بعد مردم خلق عرب تشکیل شد، بعد خلق مسلمان پیدا شد؛ این 2 سال مشغول جنگ داخلی بود، به علاوه 8 سال، می شود 10 سال. در حقیقت ایران 10 سال درگیر جنگ بود!
نظر شریفتان هست که آن روز دولت بودجه را روی 24 دلار بسته، و این را 3 قسمت کرده بود؛ 8 دلار صرف جنگ، 8 دلار صرف عمران و آبادی، 8 دلار هم صرف بودجه جاری. آن استعمار پیر، ذخائر نفتی خودرا عرضه کردونفت 24 دلار ی شد8 دلار. خلیج فارس هم نا امن بود! کسی حاضر نبود از ما نفت بخرد! شما بیشتر از دیگران در جریانید. کدام کشتی بود که بیاید در معرض خطر، خودش را به خطر بیندازد، بار ببرد؟! ما باید عملگی می کردیم، ژاندارمی می کردیم تا این نفت ها را از خلیج فارس می بردیم و به آنها می دادیم؛ بشکه 8 دلاری را یک مقدار خرج استحصال بکنیم، یک مقدار خرج کرایه.
همه مسئولین گرفتار بودند که چه کنیم! کشور با بودجه 24 دلار بسته شده بود، جنگ هم که نفس گیر است، بودجه روزانه اش را می طلبد، بودجه جاری هم که می خواهد، بودجه عمرانی هم که می خواهد؛ این 24 دلار شده 8 دلار، آن هم 8 دلار با آسیب؛ و (خدا) اداره کرد! دیگر معجزه امام و مردم نبود، معجزه قرآن و عترت بود. این معجزه سر جایش محفوظ است!
فضای ملکوتی جبهه ها، یاد آور عرفان حج
ما اگر جنگ را دیدیم، اینها را هم در کنار انقلاب دیدیم. شما بیش از دیگران در جبهه حضور داشتید؛ من یک وقتی به اتفاق مرحوم آیت الله فاضل (رض) و بعضی از همراهانمان رفتیم جبهه. آنجا برادران جهرم سمیناری داشتند در 27 رجب به نام همایش و سمینار تهذیب. آنجا سخنرانی داشتم، از ما هم دعوت کردند به همراه آن مرحوم. ما یک شب یا دو شبی را درمیان آن نیروهای جهرم بودیم.
من همان هوا و حالی راکه در شب مشعر داشتم، آنجا برایم پیدا شد. روی همان شن ها خوابیدیم، آنطوری که در مشعر بود. نیم ساعت قبل از اذان صبح پیرمردی آمد وجوانها را بیدار کرد برای نماز شب، نماز شب شان را خواندند. نماز نافله صبح را خواندند، نماز صبح شان را به جماعت خواندند، زیارت عاشورایشان را خواندند، بعد خوابیدند. همان حال و هوائی که یک حاجی در مشعر دارد، ما همان شب برایمان پیدا شد. این یقیناً به ثمر می رسد؛ این حال و هوا اینچنین بود.
کمترین خطا و بیراهه در مسیر انقلاب اسلامی، خطرناک و نابود کننده
اگر خدای ناکرده ذرّه ای( من و ما) در این انقلاب ودر این جمهوری راه پیدا کند؛ این ذرّه مستهلک نمی شود ( بلکه مهلک می شود). این ذره هوس چیز بدی است! امّا یک چیز بد گاهی وقتی در فضای خوب برود، “مستهلک» می شود؛ وگاهی اگر در فضای خوب برود،آن را آلوده می کند، می شود «مهلک”. امّا فتوای همه فقهاء این است که خوردن یک مقدار خاک حرام است؛ مگر تربت سیّدالشهداء، آن هم بسیار اندک، آن هم برای شفاء. حالا یک آشپزی که حلیم و آش را در یک ظرف بزرگی آشپزی می کند، اگر یک مختصری خاک این دیوار بریزد داخل آن ظرف و آن را، هم بزند؛ چون یک مختصر خاک است و مستهلک می شود، این حرام نیست. ولی اگر همین آشپز دستش خون بیاید و یک قطره خون وارد این ظرف بشود، کلّ این ظرف آلوده می شود! پس بعضی از قطراتند که مستهلک می شوند، بعضی از قطراتند که مهلکند.
خدای ناکرده وقتی انسان وارد انقلاب و نظام و جمهوری و این حکومت شد؛ بعضی از امور است که به کلّ نظام آسیب می رساند؛ این را آدم باید تشخیص بدهد. همین که گفتند: صراط مستقیم از مو باریکتر است و از شمشیر تیز تر! آن صراط را که دیگر با فلز یا با سیمان نساختند! یعنی معرفت، یعنی فهم. فهم دقیق، از مو باریکتر و از رفتن روی شمشیر تیز تر. آدم خوب بفهمد، بعد هم بتواند رویش راه برود؛ و عنصر اصلی آن معرفت است.
دوری از “معرفت” معقول و محسوس، دلیل نابینا محشور شدن کفّار پس از مرگ
قرآن کریم می گوید، وقتی کفار به خدا عرض می کنند که: خدایا! ما را چرا کور محشور کردی! چشم شان نمی بیند؛ فقط گوش شان می شنود، زبانشان گویاست، دست و پایشان گویاست، همه عناصر سالم است، ولی کورند. به باری تعالی عرض می کنند که: ربّنا ل م حشرتن ی اعمی و قد کنت بصیراً (7). چرا چشم ما را گرفتی؟! فرمود: تو چون نفهمیدی و باور نکردی، بخاطر همین کوری! کذل ک اتتک آیاتنا فنسیتهم و کذل ک الیوم تنسی (8). مهم ترین راه ما “معرفت” ماست. این معرفت ما اگر بخواهد از معقول به محسوس تنزّل کند، می شود چشم و دیدن.
اگر این ذرّه که پایگاه عقلی ماست، این خدای ناکرده آسیب ببیند؛ حدأقل این است که خود ما آسیب می بینیم. البتّه نظام آسیب نمی بیند؛ قرآن کریم فرمود: شما نشد، دیگری. ا ن تتولّوا یستبد ل قوماً غ یرکم ثمّ لا یکونوا امثالکم (9). خدا که دست از دین و نظام و اینها بر نمی دارد! فرمود: شما نشد، دیگری! اما چرا ما نشویم و دیگری بشود؟! این و اجعلنا م مّن تنتص ر ب دین ک و لا تستبد ل ب ه غ یر نا (10) همین است. خدایا! دینت را که می خواهی حفظ بکنی، به دست ما حفظ بکن.
آسان بودن اداره مردم عاقل در عصر ظهور حضرت ولی عصر(عج)
به همین مناسبت وقتی وجود مبارک حضرت ولی عصر ظهور پیدا می کند، مردم هم، به برکت اینها،فهیم بار می آیند. اداره یک مردم فهیم سخت نیست! الآن 7 میلیاردند، بشوند 700 هزار میلیارد؛ 700 هزار میلیارد بشر عاقل بفهم را به خوبی می شود اداره کرد؛ مخصوصاً 313 شاگرد هم مثل امام داشته باشد! با کشتار و جنگ که مردم اداره نمی شوند! وقتی حضرت ظهور کرد؛ در روایات ما آمده است که دستی روی سر مردم کشیده می شود، یا عنایت الهی است؛ هر چه هست، جمعاً ب ه احلامهم و عقولهم و مانند آن. مردم با فرهنگ و با شعور را کاملاً می شود اداره کرد.
بنابراین ما ن شآء الله وقتی که وارد می شویم، با این بحث وارد بشویم که اگرنفت و گاز هست، ولی اختیارش به دست دیگری است. اگر حضور مردمی هست، رهبری دلها به دست دیگری است؛ اصل اعتقاد خود ماست و مردم و اگر بخواهیم، باید با اعتقاد صحیح از خدا بخواهیم که دلهای مردم را به این سمت رهبری کند، و نفت و گاز و مواد لازم را هم به این سمت هدایت بکند؛ وگرنه نه مردم اهل اقتصاد خواهند بود، نه اقتصاد به این مردم می رسد.
دور بودن ملّت پر نعمت و محتاج از رحمت خدای سبحان
مطلب بعدی آن است که الآن ما 70 میلیون جمعیت ایم، یعنی یک صدم مردم دنیا؛ الآن 7 میلیارد است.امکانات ما خیلی بیش از یک صدم است، امّا ته صف جا داریم! این 3 تا مسأله با هم هماهنگ نیست! ما یک صدم ایم امکانات ما خیلی بیش از یک صدم است، ولی دنباله تر از یک صدم جا داریم! این را باید بالأخره به یک جائی رساند؛ و این کار شدنی است.
وجود مبارک حضرت امیر این بیان را فرمود که الآن حدیث شریفش را می خوانیم، آن روز سخن از نفت و گاز نبود آن روز فرمود: کشوری که آب دارد و خاک دارد، مع ذلک محتاج به دیگری باشد؛ فابعده الله. این جزء روایاتی است که مرحوم صاحب وسائل در مکاسب محرّمه نقل کرده، دیگران هم نقل کردند. من وجد مآءًً و تراباً فافتقر فابعده الله (11). این ( فابعده الله ) به حسب ظاهر نفرین است، ولی جمله خبریّه است. یعنی: خدا همه اش دور می کند. یک ملّت بی عرضه را که خدا پشت سر هم به او امداد غیبی نمی رساند! فرمود: شما هم یک دستی تکان بدهید، بعد ما هم بقیّه را برکت به شما می دهیم.
نقش اراده الهی در هدایت مردم به ایستادگی و قیام
بنابراین نتیجه ای که از عرض کوتاهم گرفته می شود این است که: اصل، اعتقاد است، یک. ملّت معتقد را خدا به حکومت رهبری می کند، دو. ملّت معتقد را دهنه چاهش را، دهنه آبش را، دهنه چاههای دیگر و آبش را به همین سمت هدایت می کند. ولی اگر خدای ناکرده بعضی از اینها آسیب ببیند، آنوقت ما نه می توانیم بگوئیم: فاجعل افئ دهً م ن النّاس تهو ی ل ینا؛ نه هم این کار شدنی است.
خدای سبحان به وجود مبارک پیغمبر (ص) فرمود: مردم تو را کمک کردند، ولی من اینها را فرستادم. هو الّذ ی ایّدک ب نصر ه و ب المؤم نین (12). درست است مردم یاور تو بودند، تو فرمودی، اینها هم آمدند؛ ولی من اینها را فرستادم، به دنبال تو آمدند. آنگاه همانطور که فرمودید قانون اساسی از یک سو، ولایت فقیه از یک سو، ارگانهای رسمی از یک سو؛ اینها همه شان حضور فعال داشتند، دوستانه و محترمانه می توانند کار کنند.
پرهیز از خطر تلخ” اختلاف” در بیان نورانی علوی (ع)
و آخرین بخش عرضم بیان نورانی حضرت امیر (ع) است که فرمود: من این مطلب را به عنوان یک مورّخ نمی گویم، این مطلب را به عنوان یک تجربه کننده حکومتی نمی گویم؛ من به عنوان یک سنّت الهی می گویم، و آن این است که هیچ ملّتی با اختلاف به جائی نرسید. نّ الله سبحانه و تعالی لم یعط احداً ب فرقه خ یراً م مّن مضی و لا م مّن بقی(13). میلیونها سال جهان طول بکشد، ملّت پراکنده به جائی نمی رسد!
اهمیّت داشتن کسب رضای الهی و بی اهمیّت بودن نتیجه کارها
بالأخره ما داعیه ای داریم، می گوئیم صلاحیّت داریم، آمدیم به میدان. 10 نفر زید و عمرو را وقتی نام ببرید، صلاحیت شان را اعلام کردند؛ شد، خدا را شکر؛ نشد، خدا را شکر. به تعبیر آن آقا گفت: داد، رحمت؛ نداد، حکمت. اگر با این دید باشیم، هیچ محذوری نداریم. نه بیراهه می رویم در تبلیغات مان، نه راه کسی را می بندیم. بالأخره همیشه پایان کار را آدم باید ببیند علی (ع). بیان شفافش در نهج البلاغه هست. فرمود: هیچ ملّتی با اختلاف و پراکندگی به جائی نرسید! این سنّت الهی است. اگر چنانچه مربوط به تاریخ بود که می گفت: گذشته اینطور بود! امّا او از آینده هم خبر می دهد. نّ الله سبحانه و تعالی لم یعط احداً ب فرقه خ یراً م مّن مضی و لا م مّن بقی.
این بیان نورانی سیّدالشهداء (ع) که گفت: لم اخرج اش راً و لا بط راً (14)، این روی دستور پیغمبر است؛ فرمود: می خواهی بروی مسجد، بگو: اللّهمّ نّی لم اخرج اش راً و لا بط راً (15). خدایا! من نیآمدم که راه کسی را ببندم. من آمدم راهی که تو نشان بدهی، بروم. مسجد. اینکه وجود مبارک حضرت سیّدالشهداء این جمله را فرمود، این ابتکاری از خود أبی عبدالله نبود! این هم در مسند احمد حنبل هست، دیگران هم نقل کردند که پیغمبر فرمود: وقتی به دنبال نماز یا کار اساسی می خواهی بروی، بگوئی: خدایا! برای راه تو دارم می آیم. اللّهمّ نّی لم اخرج اش راً و لا بط راً و لا ظال ماً و لا مفس داً. اینجور باشد، س یروا علی اسم الله (16). آدم نه از اقبال لذّتی زائد می برد، نه از ادبار؛ آنوقت نگران هیچ چیز هم نیست! در همه حالات هم هست.
پینوشتها:
(1) ملک / 1 (2) یس / 83 (3) ابراهیم / 37 (4) ابراهیم / 37
(5) برداشت از: بحار الأنوار / 12 / 116 (6) ملک / 30 (7) طه / 125
(8) طه / 126 (9) محمّد / 38 (10) برداشت از: بحار الأنوار / 92 / 332
(11) وسائل الشیعه / 17 / 41 (12) انفال / 62
(13) نهج البلاغه / خطبه 176 ـ انواع الظّلم (14) بحار الأنوار / 44 / 329
(15) ر. ک: الأمالی للطوسی / 372 (16) نهج البلاغه / خ 79
هفته گذشته آقای موسوی برای چندمین بار در توجیه سکوت بیست ساله خود واکنش نشان داد و این بار در شیراز برخلاف دفعات قبل که در توجیه سکوتش عنوان می کرد در جلسات مجمع تشخیص مصلحت نظام حضور داشته و یا به آقایان هاشمی رفسنجانی و خاتمی مشاوره می داده است، اعلام کرد که در این بیست سال رسانه ای نداشته است تا نظراتش را به اطلاع مردم برساند!
مهندس موسوی در جمع دانشجویان شیرازی وقتی در برابر انتقاد دانشجویان نسبت به سکوت بیست ساله اش قرار می گیرد، می گوید: من در بسیاری از مقاطعی که بسیاری از افراد ساکت بودند ساکت نبودم. در رابطه با تعطیلی گسترده جراید که بسیاری افراد سکوت کردند، من موضع صریح گرفتم و به اصطلاح توقیف فلهای مطبوعات که هنوز هم به کار میبرند در این رابطه موضعگیری کردم. در طول مدت این چند سال رسانههایی که حتی همین امروز هم از نشان دادن برنامه کوچکی از من طفره میروند حتی یک بار هم به سراغ من نیامدند. شما به من میگویید که در این سالها سکوت کردم ولی من به هیچ وجه سکوت نکردم بلکه در معرض محرومیت از فضای رسانهای بودم ولی در حد محدودی که میتوانستم، نظریات خود را صراحتا بیان میکردم. (سایت قلم و کلمه)
متاسفانه یا خوشبختانه باید گفت که ایام انتخابات یکی از بزنگاه های مهم برای شناخت بیشتر نسبت به صداقت شخصیت های سیاسی است. در خصوص این سخن آقای موسوی چند نکته را باید گفت که در حقیقت نوعی «رمز گشایی از سکوت بیست ساله مهندس موسوی» است:
1. آقای موسوی مهمترین موردی را که برای عدم سکوت خود به یاد می آورد، اعتراض به توقیف فله ای روزنامه ها است، یعنی توقیف همان نشریاتی که رهبری در اردیبهشت سال 79 از آنها به عنوان پایگاه دشمن یاد کرد و به اقرار دوست و دشمن، ایستادگی رهبری در آن ایام توانست جلوی کودتای مطبوعاتی عوامل دشمن را بگیرد. البته آقای موسوی قبلا در موضعی درست اعلام کرده بود که ولایت فقیه جلوی کودتا را می گیرد ولی فراموش کرده که یکی از موارد این کودتاها همان چیزی است که آقای موسوی در حمایت از آن، روزه سکوتش را شکست!؟
2. آقای موسوی عنوان می کند که در این سال ها صدا و سیما هرگز به سراغش نیامده تا او را مطرح کند. این در حالی است که آقای کروبی در پاسخ به هوادارن موسوی در نجف آباد می گوید که آقای موسوی توضیح دهد که چرا وقتی چندبار من از او خواهش کردم به عرصه سیاست بازگردد، حاضر نشد بیاید!؟ مسئول کمیته رسانه ستاد ایشان (دکتر فاتح) سال ها در راس یکی از فعالترین خبرگزاری کشور بوده است و به مهندس موسوی نیز عشق می ورزد و حداقل این خبرگزاری در ده سال گذشته که از تاسیس آن می گذرد، کوچکترین تحرک آقای موسوی را به خبری بزرگ تبدیل کرد تا از مرگ سیاسی وی در افکار عمومی جلوگیری کند. آیا خبرگزاری ایسنا هم در این سال ها به سراغ آقای موسوی نرفت یا رفت اما ایشان تامل در تابلوهای نقاشی را بر تامل بر مشکلات انقلاب و مردم ترجیح داد؟! کافی است در سایت خبرگزاری ایسنا فاصله زمانی آذر 78 (تاسیس ایسنا) تا دی ماه 87 (حضور موسوی در انتخابات دهم) واژه مهندس موسوی را جستجو کنید، از 395 مورد یافت شده، تقریبا تمام موارد آن یا درخواست گروه ها و شخصیت ها از شما برای بازگشت به سیاست بوده و یا افتتاح نمایشگاه های نقاشی توسط شما، انصاف دهید....
3. آقای موسوی می گوید که در این بیست سال در محرومیت رسانه ای بوده و رسانه ای نداشته تا سخنی بگوید. باید از آقای موسوی پرسید که در این بیست سال شما درخواست رسانه داشتید و مسئولان وقت مجوز آن را نداند؟ مسئولیت اعطای مجوز نشریه به شما در شانزده سال از این مدت با آقای هاشمی و خاتمی بوده که شما مشاور آنها بودید، چرا آنها شما را لایق برخورداری از رسانه ندانستند؟ تنها در دولت آقای احمدی نژاد شما درخواست نشریه کردید و بلا فاصله و بدون نوبت مجوز «کلمه سبز» در دستتان قرار گرفت. پس یا شما نخواستید و یا خواستید و دولت های سازندگی و اصلاحات به شما اجازه ندادند.
خلاصه این که آقای موسوی، متاسفانه شما هیچ توجیه قابل قبولی نه برای هواداران و نه برای منتقدانتان نسبت به این سکوت بیست ساله ندارید، پس صادقانه با مردم سخن بگویید که در دوره غلبه گفتمان احمدی نژاد یعنی گفتمان بازگشت به انقلاب، گفتمان مردم داری، ساده زیستی، دینمداری، ولایت پذیری، توجه به مستضعفین و... تنها آبروی باقی مانده جبهه اصلاح طلبانید! هر چند امروز با تایید خطاهای دولت سازندگی و اصلاحات، نسل اول و دوم و سوم انقلاب به این نتیجه رسیده اند که شما سال هاست که تغییر کرده اید.
راستی آقای موسوی! هنوز هم معتقدید که در این عمر چند ساله دولت نهم، دروغ در جامعه رواج بیشتری یافته؟!
منبع: rasaee.ir
متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:
جناب آقای میر حسین موسوی
کاندیدای دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری
ضمن عرض سلام و خوش آمد گویی به جهت حضور شما در شهر فرهنگ و ادب، شیراز؛ما دانشجویان دانشگاه شیراز لازم می بینیم پاسخ ابهامات و سوالاتی را که در ذهنمان در خصوص عملکرد شما در دوران حاکمیت نظام جمهوری اسلامی بوجود آمده است از محضر شما جویا باشیم.امید است با پاسخ های روشن و مدبرانه شما این ابهامات از اذهان دانشجویان به عنوان نوک پیکان تحولات اجتماعی رخت بر بسته و افکار عمومی از فضای غبار آلود کنونی خارج گردد.
1- به عنوان دانشجویان جوانی که دوران انقلاب را درک نکرده ایم ،آیا می شود قدری پیرامون سوابق انقلابی و مبارزاتی پیش از انقلاب شما بدانیم؟
2- مگر نه اینست که اگر شخصی بخواهد از مقام و مسئولیتی که دارد استعفا دهد باید نامه درخواست استعفای خود را به مقام مافوق خود ارائه دهد؟ پس چرا شما نامه استغفای خود را در مقام نخست وزیری دولت در سال 67 خطاب به ملت نگاشتید و با عنوان«ملت قهرمان ایران» متن استعفا را ارائه دادید؟و اساسا چرا رئیس جمهور وقت و امام راحل که باید اولین کسانی باشند که در جریان استعفای شما قرار بگیرند ، از طریق رادیو و روزنامه ها از استعفای شما مطلع شوند؟ اگر یادتان باشد امام در بخشی از بیانیه خود نوشتند«....حق این بود که اگر تصمیم بدین کار داشتید، لااقل من و یا مسئولین رده بالاى نظام را در جریان مىگذاشتید...». صحیفه نور، ج21، ص: 124
3- خاطرتان هست که امام ، پس از استعفای شما در بخشی از بیانیه نوشتند«...در زمانى که مردم حزب ا.... براى یارى اسلام فرزندان خود را به قربانگاه مىبرند چه وقت گله و استعفا است...» صحیفه نور، ج21، ص: 124 . این کم صبری خود را چگونه توجیه می کنید؟مگر تحمل شما نسبت به ناملایمات و بحران های عرصه سیاست و اداره کشور نسبت به آن زمانی که 48 ساله و جوان تر بودید بیشتر شده که پس از 20 سال دوباره به عرصه اداره مملکت بازگشتید؟
4- گویا شرایط کشور را به هیچ وجه رضایت بخش نمی دانید به یادمان می آید که شما بدان جهت که در سالهای نخست وزیریتان به دلیل آنکه چند تن از وزرای پیشنهادیتان در اخذ رای مطلوب و مکفی از مجلس شورای اسلامی ناتوان ماندند، استعفا داده اید؛ آیا اگر هم اکنون نیز کشور در شرایط بحرانی قرار گرفت شما باز دست به استعفا خواهید زد و در برابر مشکلات جا خالی می کنید؟
5- به نظر می رسد حبس 3 روزه شما پس از استعفا توجیه درستی نداشته باشد، شما سه روز خود را در منزل حبس کرده بودید؟چرا با وجود پیام های امام عزیزمان توسط مرحوم حاج احمد آقا خدمت امام نرسیدید؟آیا درست است شما پس از تهدید امام مبنی بر اینکه اگر نیایید،نامه ای خطاب به مردم خواهند نوشت که برای دنیا و آخرت شما خوب نیست ، آنگاه به دیدار امام شتافتید؟می خواهیم بدانیم اصل ماجرا چه بوده؟
6- در مصاحبه مطبوعاتی خود در 17 فروردین 88 اظهار نموده اید که چون در دولت آقایان هاشمی و خاتمی کشور در مسیر خود حرکت می کرد ، ضرورتی برای حضور در صحنه انتخابات نداشته ام. سوال این است که در دوره ی آقای هاشمی شاهد تورم 5/49% نبودید که مستضعفان (و به قول آقایان اقشار آسیب پذیر!)زیر چرخ سیاست های لیبرالی در حال له شدن بودند و قلیلی مشغول به فربه شدن !!! شاید هم ندیدید تمرکز قدرت و ثروت در پایتخت و فراموش شدن سایر مناطق.
7- آقای موسوی آنگاه که تجدید نظر طلبان و دشمنان نظام که تا برهه ایی لباس دوست به تن داشتند، تاب نیاوردند و ذوق زده از فضای مساعد علنا علیه باورهای دینی و مذهبی خروشیدند، شما را چه شد که حتی بیانه ایی کوتاه در محکومیتشان صادر نکردید ؟
8- گفته بودید می خواهم راه شهدا را ادامه بدهم آفرین بر شما! اما نشست و برخاست با کسانی که نه دل در گرو مملکت دارند و نه دلسوز دین با راه شهدا چه سنخیتی دارد ؟ بگویید اعضای قلیل العده گروهک غیرقانونی نهضت آزادی با شهدایند یا علیه آنان ؟ با انقلاب هستند یا خیالات خامی در ذهن می پروراندند ؟ آیا نامه امام راحل به وزیر کشور وقت را دیده اید ؟ اختلاف امام با نهضت آزادی مبنایی است یا سلیقه ایی ؟ اختلاف شما با نهضت آزادی چگونه است ؟ البته اگر اختلافی دارید
9- چهارچوب گفتمانی شما کجاست ؟ مرزهای تئوریک خود را مشخص کنید ؟ این چگونه چهارچوب فکریست که از احزاب وابسته به آقای هاشمی همچون کارگزاران تا مشارکت حجاریان وحزب نامشروع مجاهدین نبوی و تاج زاده و مجمع روحانیون خوئینی ها وحتی نهضت آزادی سحابی و یزدی تا برخی گروه های اصولگرای دلخور از احمدی نژاد را با این همه اختلاف سلیقه دور شما جمع می کند؟
10- تشکیل حکومت جهانی اسلام آرمان امام امت و امت امام بود ، که در تاریخ 2/9/67 طرح نمودید ، برنامه شما جهت حمایت از مستضعفین عالم و جنبش های اسلامی وتشکیل حکومت جهانی اسلام و اهداف آرمانی انقلاب اسلامی چیست ؟آیا موضع گیری شما در خصوص سخنرانی عدالتخواهانه رئیس جمهور دراجلاس ژنو منبعث از رویکرد شما نسبت به مستضعفین جهان است ؟
11- لطفا خیلی واضح و شفاف بگویید چرا در سفر قم و در جریان دیدار با علما ، با آقای منتظری دیدار نکردید ؟
13- شما به دولت فعلی که ساده زیستی در امور را رعایت می کند، اعتماد به نفس ملی را افزایش داده و با بدنه مردم در ارتباط هست و ... دهها نقد وارد کرده اید آیا اصولا نقطه قوت در عملکرد این دولت مشاهده کرده اید ؟
13- شما در شرایطی وارد عرصه شدید که آقای خاتمی زودتر از شما اعلام حضور کرده بودید و می گفت «یا من یا میرحسین »پس چرا بعد از آقای خاتمی اعلام حضور کردید و مگر چه تفاوتی بین خود و آقای خاتمی دیدید که با وجود نامزدی آقای خاتمی شما وارد عرصه شدید؟
14-جناب عالی در حالی از تغییرات اتوبوسی انتقاد می کنید در صورتیکه وقتی آقای توکلی از وزارت کار دولت شما کنار رفت و آقای سرحدی زاده وزیر کار شد دستور داید همه مدیرانی که آقای توکلی گذاشته برکنار شدند و یا به مجرد اینکه آقای پرورش از وزارت آموزش و پرورش کنار رفت و آقای اکرمی وزیر شد ،در یک صبح زود کاری حکم عزل بیش از 20 مدیر کل روی میزشان بود.این گغتار و آن رفتار را چگونه توجیه می کنید.
15- راستی! همسر شما ،سرکار خانم رهنورد در آبان ماه 58 طی مصاحبه ای رسمی با روزنامه جمهوری اسلامی ابراز داشته اند که« چون حرف سر این است که چه تیپ دولتی روی کار میخواهد بیاید، به نظر من در درجه اول باید انشاء الله دولتی روی کار بیاید که اول از نسل جوان و زبده باشد، به هیچوجه سنهای بالا کارایی ندارند.» یک سوال،آیا همسرتان به شما به عنوان نامزد ریاست جمهوری که به سن 68 سالگی رسیده رای خواهند داد؟