بعنوان مقدمه به قلم استاد شهید
باسمه تعالی
اسلام و مقتضیات زمان
برای روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبدهترین طبقات اجتماعی میباشند و از نظر کمیت خوشبختانه قشر قابل توجهی به شمار میروند، مهمترین مسئله اجتماعی " اسلام و مقتضیات زمان " است .
دو ضرورت فوری ، مسؤولیتی سنگین و رسالتی دشوار بر دوش این طبقه میگذارد . یکی ضرورت شناخت صحیح اسلام واقعی به عنوان یک فلسفه اجتماعی و یک ایدئولوژی الهی و یک دستگاه سازنده فکری و اعتقادی همه جانبه وسعادتبخش ، و دیگر ضرورت شناخت شرائط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیات ناشی از تکامل علم و صنعت از پدیدههای انحرافی و عوامل فساد و سقوط . برای یک کشتی که میخواهد اقیانوسها را طی کند و ازقارهای به قاره دیگر برود وجود قطب نما برای جهتیابی و هم لنگر محکم برای محفوظ ماندن و غرق نشدن و زیرپاگذاشتن جزر و مدهاضروری است ، همچنانکه شناخت وضع و موقعیت جغرافیائی دریا در هر لحظه امری حتمی است . ما باید از طرفی اسلام را به عنوان یک راهنمای سفر و یک لنگر محکم و نگهدارنده از غرق شدن در جزر ومدها ، و هم شرائط خاصزمان را به عنوان مناطق و منازل بین راه که باید مرتبا به آنها رسید و گذشت کاملا بشناسیم تا بتوانیم در اقیانوس متلاطم زندگی به سرمنزل مقصود برسیم . از نظر گروه نامبرده در اینجا مشکل لاینحلی وجود ندارد ، فقط آشنا نبودن با حقایق اسلام و یا تمیز ندادن میان عوامل توسعه و پیشروی زمان و میان جریانها و پدیدههای انحرافی که لازمه طبیعت بشری است ممکن است مسئله را به صورت معما جلوه دهد . ولی افراد و طبقاتی هستند که این مسئله را واقعا به صورت یک معمای لاینحل و به صورت یک تضاد آشتی ناپذیر مینگرند و معتقدند " اسلام " و " مقتضیات زمان " دو پدیده غیر متوافق و ناسازگارند و از این دو حتما یکی را باید انتخاب کرد ، یا باید به اسلام و تعلیمات سلامی گردن نهاد و از هر گونه نوجوئی و نوگرائی پرهیز کرد و زمان را از حرکت بازداشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را بعنوان پدیدهای متعلق به گذشته به بایگانی تاریخ سپرد . روی سخن در این مقاله با اینگونه افراد است .
استدلال این گروه اینست که اسلام به حکم اینکه دین است بویژه که دین خاتم است و دستوراتش جنبه جاودانگی دارد و باید همانطور که روز اول بوده برای همیشه باقی بماند ، یک پدیده ثابت و لایتغیر است و اما زمان در طبع خود متغیر و کهنه و نوکن است ، طبیعت زمان اقتضای دگرگونی دارد و هر روز اوضاع و احوال و شرائط جدیدی خلق میکند مغایر با شرائط پیشین . چگونه ممکن است چیزی که در ذاتخود ثابت و لایتغیر است با چیزی که در ذات خویش متغیر و سیال است توافق و هماهنگی داشته باشند ؟ آیا ممکن است تیرهای برق و تلفن که در منطقه معینی در کنار جادهها نصب میشوند با اتومبیلهائی که مرتبا از
جادهها عبور میکنند و در دو لحظه در یک نقطه نیستند توافق و هماهنگیداشته باشند ؟ آیا ممکن است جامهای که برای یک کودک دوساله دوخته میشود تا بیست سالگی او مورد استفاده قرار گیرد در حالی که جامه در طول بیست سال همان است که بوده و تن کودک ماه به ماه و سال به سال رشد میکند و بر ابعادش افزوده میگردد ؟ !
باید اعتراف کرد که مشکلی است و ارائه راه حل صحیح آن چندان آسان نیست . این مشکل آدمی را به یاد مشکلی میاندازد که فلاسفه الهی تحت عنوان " ربط متغیر به ثابت " و " ربط حادث به قدیم " طرح کرده و راه حل آن را ارائه کردهاند . مشکل فلاسفه از آنجا پیدا میشود که علت متغیر باید متغیر و علت ثابت باید ثابت باشد و همچنین علت حادث باید حادث و علت قدیم باید قدیم باشد پس چگونه است که همه متغیرها و حادثهای جهان در نهایت امر به یک علت ازلی غیر قابل تغییر منتهیمیگردد ؟ فلاسفه " رابطی " کشف کردهاند که از وجههای ثابت و ازلی است و از وجههای متغیر و حادث ، و معتقدند که او است پیوند دهنده متغیرها و حادثها به ذات قدیم و کامل ازلی . اینجا طبعا این پرسش در ذهن مطرح میشود که آیا در مسئله " اسلام و مقتضیات زمان " نیز که یک مسئله اجتماعی است پای یک " رابط " در میان است ؟ اگر چنین است آن " رابط " چیست و از چه مقولهای است ؟ حقیقت اینست که در استدلال فوق درباره عدم امکان توافق میان اسلام و مقتضیات زمان نوعی " مغالطه " به کار رفته است هم در ناحیه اسلام و هم در ناحیه مقتضیات زمان .
اما از ناحیه اسلام از آن نظر که جاودانگی قوانین اسلام و نسخ ناپذیری آن که امری قطعی و از ضروریات اسلام است با قابلیت انعطاف که امری استمربوط به سیستم قانونگزاری اسلام و خود اسلام خود بخود با مکانیسم مخصوص که از مختصات سیستم قانونگزاری اسلام است به وجود میآورد یکی فرض شده است و حال اینکه این دو تا کاملا از یکدیگر جدا هستند . قدرت شگرفجوابگوئی فقه اسلامی به مسائل جدید هر دورهای نکتهای است که اعجاب جهانیان را برانگیخته است . تنها در زمان ما مسائل جدید رخ ننموده است ، از آغاز طلوع اسلام تا قرن هفتم و هشتم که تمدن اسلامی در حال توسعه بود و هر روز مسائل جدید خلق میکرد ، فقه اسلامی بدون استمداد از هیچ منبعدیگر وظیفه خطیر خویش را انجام داده است . در قرون اخیر بی توجهی مسؤولین امور اسلامی از یک طرف و دهشت زدگی در مقابل غرب از طرف دیگر موجب شد که این توهم پیش آید که قوانین اسلامی برای عصرجدید نارسا است.
اما از ناحیه مقتضیات زمان . مغالطهای که از این ناحیه به کار رفته از آن جهت است که چنین فرض شده که خاصیت زمان اینست که همه چیز حتی حقایق جهان را نیز فرسوده و کهنه نماید . و حال آنکه آنچه در زمان کهنه و نو میشود ماده و ترکیبات مادی است ، یک ساختمان ، یک گیاه ، یک حیوان ، یک انسان محکوم به کهنگی و زوال است ، اما حقایق جهان ثابت و لایتغیر است . آیا جدول فیثاغورث به حکم اینکه بیش از دوهزار سال از عمرش میگذرد کهنه شده است ؟ آیا گفته سعدی : " بنی آدم اعضای یک پیکرند " چون هفتصد سال از عمرش میگذرد منسوخ و غیر قابل عمل است ؟ آیا به دلیل اینکه عدالت و مروت و وفا و نیکی چندین هزار سال است که دهان به دهان میگردد مندرس شده است ؟ بلکه گفتن اینکه جدولفیثاغورث عمر چندهزار ساله دارد و گفته سعدی عمر هفتصدساله ، غلط است ،محتوای جدول فیثاغورث و شعر سعدی حقایقی ازلی و ابدی میباشند و آنان بازگو کننده آن حقایقند و بس .
میگویند قوانین عصر برق و هواپیما و فضانورد نمیتواند عینا همان قوانین عصر چراغ نفتی و اسب و قاطر و الاغ باشد . جواب اینست که شک نیست که در عصر برق و هواپیما مسائل جدیدی رخ مینماید که باید پاسخ خودش را بازیابد ولی هیچ ضرورتی ایجاب نمیکند که الزاما چون برق بجای چراغ نفتیو هواپیما به جای الاغ آمده است باید مسائل حقوقی مربوط به اینها از قبیل خرید و فروش و غصب و ضمان و وکالت و رهن هم یک سره تغییر کند و یا چون والدین و فرزندان و زوجین اعصار گذشته الاغ سوار بودهاند و پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زنان عصر ما هواپیما سوارند پس الزاما باید حقوق والدین براولاد و حقوق اولاد بر والدین و حقوق زوجین بر یکدیگر در عصر ما بکلی دگرگون شود .
اسلام راه است نه منزل و توقفگاه . خود اسلام از خود به عنوان راه ( صراط مستقیم ) یاد میکند . غلط است که بگوئیم چون منزلها عوض شود راه هم باید عوض شود . در هر حرکت منظم دو عنصر اساسی وجود دارد : عنصر تغییر مواضع که متوالیا صورت میگیرد و عنصر ثبات راه و مدار حرکت .
ثانیا آیا تنها اسلام است که به عنوان یک ایدئولوژی و یک فلسفه اجتماعی و یک راهنمای سفر و حرکت و تکامل مدعی جاودانگی است ؟ ! آیا مکتبهای اجتماعی دیگر که خود بیش از همه سنگ اصل تغییر را به سینه میزنند و هر پدیدهای را ناپایدار میدانند خود آن مکتب را نیز متغیر و ناپایدار میدانند ؟ میدانیم که جهان بینی مارکسیسم براصل تغییر و عدم ثبات طبیعت بنا شده است ولی هرگز مارکسیستهای اصیل ، مارکسیسم را به عنوان پدیدهای کهنه و متعلق به قرن گذشته تلقی نمیکنند ، هرگز نمیگویند به دلیل اینکه شخص کارل مارکس دوران جوانی را پشت سرگذاشت پیر شد و سپس مرد ، مارکسیسم هم محکوم به پیری و مرگ است ، برعکس از مارکسیسم به عنوان اصولی پولادین و خلل ناپذیر یاد میکنند .
لنین درباره مارکسیسم میگوید : " شما نمیتوانید حتی یکی از فرضیاتاساسی یا یک جزء ذاتی از فلسفه مارکسیسم را حذف کنید بدون آنکه ترک حقیقت واقعی کرده باشید و بدون آنکه در آغوش دروغهای ارتجاعیون بورژوا قرار گرفته باشید . فلسفه مارکسمانند یک قطعه محکم پولاد است " ( 1.( چرا ؟ آیا استثنائی در جهان رخ داده است ؟ یا خیر ، مارکسیسم از آن جهت این ادعا را دارد که یک فلسفه است نه یک پدیده ، و به علاوه فلسفهای است که به حسب ادعای خود قوانین واقعی زندگی بشر را شناخته است .بدیهی است که مارکسیسم نمیتواند این ادعا را در انحصار خود قرار دهد. هر فلسفه اجتماعی میتواند این ادعا را اظهار کند و دلیل خود را ارائه دهد . هیچ مکتب اجتماعی را به دلیل شناسنامه و تاریخ تولد نمیتوان محکوم به زوال و فنا دانست . از اینرو ما اگر بخواهیم درباره اسلام و مقتضیات زمان قضاوت کنیم تنها راه اینست که با معارف اسلامی آشنا شویم و روح قوانین اسلامی را درککنیم و سیستم خاص قانونگزاری اسلامی را بشناسیم تا روشن شود که آیا اسلام رنگ یک قرن معین و عصر مشخص دارد و یا از مافوق قرون و اعصار ، وظیفه رهبری و هدایت و سوق دادن بشر را به سوی تکامل برعهده گرفته است .
البته توجه داریم که نظریهای درباره تاریخ وجود دارد که میتوانیم آن را " مادیت تاریخ " بنامیم یعنی اینکه تاریخ از نظر ماهیت یک موجود صددرصد مادی است ، نیروئی که موتور تاریخ را به حرکت میآورد روابط اقتصادی جامعه بشری است و سایر شؤون حیاتی اعم از فرهنگی و دینی و قضائی و اخلاقی ابعهایمتغیری است از روابط اقتصادی ، و روسازیهایی است بر روی این زیرسازیها ، و طبعا با دگرگونی روابط تولیدی و اقتصادی ، همه شؤون زندگی بالطبع دگرگون میگردد . اگر این نظریه درست باشد جبرا و الزاما با تکامل ابزار تولیدی و روابط اقتصادی همه چیز باید تغییر کند . اکنون مجال نقد این نظریه که نیازمند به بسط زیادتری است نیست ، همینقدر میگوئیم این نظریه نتوانسته است توجیه درستی از تاریخ بیابد و هم نتوانسته تأییدی از صاحبنظران مستقل الفکر و غیرمقلد به دست آورد . تاریخ ، ساخته انسان و روابط انسانها است . در انسان و در روابط انسانی عناصر پایدار زیادی وجود دارد که ثبات و بقاء خود را علی رغم تغییرات روابط اقتصادی حفظ کرده است . اکنون نوبت آن است که در مختصات سیستم قانونگزاری اسلام بحثی به عمل آوریم ، همان مختصاتی که سبب شده بدون آنکه اجازه بدهد نسخ و تبدیل در اصل قوانین اسلام رخ دهد و بدون آنکه بگذارد کوچکترین آسیبی به جاودانگی آن برسد آن را نرم و قابل انعطاف و انطباق با صور متغیر زندگی ساختهاست .
پاورقی :
1- " بعثت و ایدئولوژی " صفحه 42 نقل از کتاب مادیت و انتقاد تجربی .