جلسه اول علت تغییر مقتضیات زمانها
علت تغییر مقتضیات زمانها
انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض والجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا( 1 ) .
این آیه شریفه قرآن که تلاوت شد از آیات بسیار پرمعنی قرآن کریم است . اینکه عرض میکنم پرمعنی است ، با اینکه همه آیات قرآن پرمعنی میباشد ، از این نظر است که بعضی از آیات قرآن به شکلی مطلب را عرضه میدارد که مردم را وادار به تفکر و تعمق میکند .
قرآن کریم زیاد به تفکر دعوت میکند یا به طور مستقیم و یا غیر مستقیم . دعوتهای مستقیم قرآن کریم به تفکر همان آیاتی است که رسما موضوع تفکر را عنوان کرده است ، بی فکری را مذمت و ملامت کرده است : ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون( 2 ) بدترین جنبندگان در نظر خدا کدامند ؟ آیا آنهائی هستند که ما آنها را نجس العین میخوانیم ؟ یا بدترین حیوانات آنهائی هستند که ضرب المثل کودنی هستند ؟ نه ، بدترین جنبندگان در نظر خدا و با مقیاس حقیقت عبارت است از انسانهائی که گوش دارند و کرند ، زبان دارند و گنگ و لالند ، قوه عقل و تمیز به آنها داده شده است ولی آن را به کار نمیاندازند و فکر نمیکنند . نظیر این آیه که دعوت به تعقل شده است درقرآن زیاد است . یک سلسله آیات داریم که غیرمستقیم مردم را به تعقل دعوت کرده است . آنها هم چند دستهاند و نمیخواهیم همه آنها را عرض کنیم چون از مطلبی که در نظر گرفتهام دور میمانیم . یک دسته از این آیات آیاتی است که مطلبی را با شکل و صورتی طرح میکند که عقل را بر میانگیزد به تفکر کردن و تأمل کردن . این خود یک روش خاصی است که برای تحریک عقول به کار برده شده است . از جمله همین آیه است . در این آیه که در موضوع انسان است ، به شکلی مطلب بیان شده که انسان وقتی این آیه را تلاوت میکند فورا چند علامت سؤال در جلو خودش میبیند . « انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا ». ما امانت را بر آسمانها و زمین عرضه کردیم . این امانت چیست ؟ کدام امانت است ؟ چگونه عرضه کردیم ؟ بر کی عرضه کردیم ؟ بر آسمانها و بر زمین و کوهها . چگونه امانتی را میشود بر آسمان و زمین و کوه عرضه کرد ؟ امانت را ما عرضه داشتیم بر آسمانها ، بر زمین و بر کوهها اما آنها از اینکه این امانت را بپذیرند امتناع کردند . کلمه « ابین یحملنها »آمده است ، یعنی امتناع کردند از اینکه این امانت را به دوش بگیرند . معلوم میشود نوع امانت نوعی است که این موجودات که این امانت بر آنها عرضه شده است باید تحمل بکنند ، به دوش بگیرند ، نه صرف اینکه بپذیرند . شما در امانتهای معمول میگوئید که فلانی فلان امانت را پذیرفت ، نمیگوئید به دوش گرفت . اما اینجا قرآن کریم میفرماید اینها امتناع کردند از اینکه این امانت را به دوش بگیرند . این " امانت به دوش گرفتن " موضوعی در ادبیات عربی و فارسی شده است . حافظ میگوید : آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند « و حملها الانسان »اما انسان این امانت را به دوش گرفت . فورا این سؤال پیش میآید که ما همه انسانها را میبینیم ولی روی دوش آنها چیزی نمیبینیم . کدام بار است که بر دوش انسانها گذاشته شده است ؟ پس معلوم میشود این شکل دیگری است ، یک امانت جسمانی نبوده است که خدا یک جسمی را عرضه بدارد به زمین ، بگوید نه ، به کوهها ، بگوید نه ، به آسمانها ، بگوید نه ، ولی به انسان بگوید تو ، انسان بگوید بلی من حاضرم.
بعد میفرماید : انه کان ظلوما جهولا انسان که تنها موجودی بود که حاضر شد این امانت را به دوش بگیرد ظلوم است . " ظلوم " از ماده ظلم است . ظلم یعنی ستمگری . ظلوم مبالغه در ظالم بودن است . این موجودی که این امانت را به دوش گرفت بسیار ستمگر است . جهل به معنی نادانی ، وجهولا مبالغه در نادانی است : و بسیار نادان هم هست . این باز یک سلسله سؤالهای دیگر به وجود میآورد : آیا خدا که این امانت را عرضه داشت ، عرضه داشت که بپذیرند و به دوش بگیرند یا عرضه داشت که به دوش نگیرند ؟ مسلم عرضه داشت که به دوش بگیرند . حالا که هیچ مخلوقی به خود اجازه نداده است و جرأت نکرده است که این امانت را به دوش بگیرد و تنها در میان صف مخلوقات ، انسان قدم جلو گذاشته و گفته من حاضرم ، حالا که قبول کرده چرا این موجود را قرآن ظلوم و جهول خوانده است ؟ این قسمت آخر یعنی موضوع ظلوم و جهول بودن ، بعد از موضوع امانت ، از مشکلترین موضوعاتی بوده است که همیشه علمای اسلامی ، مفسرین ، عرفا ، روی این موضوع فکر میکردند که معنی ظلوم و جهول بودن چیست ؟ اینکه عرض کردم این آیه یک آیه پرمعنی میباشد مقصودم همین بود که عرض کردم . یعنی این آیه کریمه با زبانی مطلبی را بیان کرده است که خود به خود سؤالات زیادی را ایجاد میکند و عقل بشر را وادار به فکر و اندیشه میکند . البته از نظر تمام مفسرین و از نظر اخبار شیعه و سنی هیچ جای تردید نیست که این امانت از نوع امور جسمانی و مادی نبوده است بلکه یک امر معنوی است . یعنی در میان مخلوقات یک امری است که خدا اسم آن را امانت گذاشته است . حالا چرا اسم آن را امانت گذاشته است بماند ، بلکه توفیقی پیدا شد و عرض کردیم . یک موضوعی بوده که خدا نام آن را امانت گذاشته است و در عالم تکوین بر تمام مخلوقات عرضه کرده ولی آنها نتوانستند به دوش بگیرند یعنی استعداد آن را نداشتند . معنای عرضه کردن چیست ؟ معنای عرضه کردن اینست که هر کمالی و هر فیضی از ناحیه خدا بر تمام مخلوقات عرضه میشود ، فقط آنکه استعداد دارد میپذیرد و آنکه استعداد ندارد نمیپذیرد . میتوانید مثال بزنید به پیغمبری ، به امانت ، به علم و به هر چه که بخواهید . آیا این موهبت که نامش رسالت است از طرف خداوند به بعضی از انسانها عرضه میشود و از بعضی دیگر مضایقه میشود ؟ یعنی پیغمبری را به پیغمبر عرضه کردند پذیرفت ، به من عرضه نکردند ، اگر به من هم عرضه میکردند میپذیرفتم ؟ یا نه ، آن حقیقتی که نامش وحی است ، رسالت است ، نبوت است ، یک حقیقتی است که از ناحیه خداوند هیچگونه مضایقهای [ در عرضه آن ] نیست ، آن حقیقت بر همه مخلوقات عرضه میشود ، به سنگ هم اگر بتواند بپذیرد میدهند ولی سنگ نمیتواند بپذیرد ، حیوان نمیتواند بپذیرد ، انسانها هم نمیتوانند بپذیرند مگر افراد بخصوصی . آن امانت هم که خدا میفرماید عرضه داشتیم ، بر تمام مخلوقات عرضه کردند و هیچکدام از مخلوقات نتوانستند آن را بپذیرند مگر انسان . پس تا اینجا میفهمیم که در انسان یک استعدادی وجود دارد که در موجودات دیگر آن استعداد وجود ندارد . انسان چون استعداد آن را داشت به او داده شد . حالا آن امانت چیست ؟ ما از خود همین کلمه یحملنها میتوانیم بفهمیم چیست . معلوم میشود یک امری است که به دوش گرفتنی است . البته جسمانی و مادی نیست ولی تحمل کردنی است . وقتی به اخبار و روایات مراجعه میکنیم میبینیم آن چیزی که تفسیر میکردهاند با همین معنی جور در میآید . آن امانت چیست ؟ گفتند تکلیف و وظیفه و قانون . یعنی اینکه زندگی انسان زندگیای باشد که او باید در پرتو تکلیف و وظیفه آن را صورت بدهد یعنی برای او وظیفه معین بکنند و او هم بار تکلیف ، بار قانون ، بار مسؤولیت را به دوش بگیرد ، و این همان چیزی است که در غیر انسان وجود ندارد یعنی غیر انسان ، همه مخلوقات و موجودات وظایفی را که انجام میدهند بدون تحمل مسؤولیت است ، روی اجبار و الزام است . تنها انسان است که میشود برای او قانون طرح کرد و او را مختار و آزاد گذاشت و به او گفت اگر راهسعادت را میخواهی طی کنی باید از اینجا بروی و اگر راه بدبختی را میخواهی بروی از این طرف ، و در هر حال اختیار با خودت است ، حالا این تو هستی و این راه . این موضوع نامش تکلیف است . مطلبی که تا اینجا عرض کردم یک مطلب مقدماتی بود ، بعد راجع به آن باز هم توضیح خواهم داد .
باید اول عرض بکنم که در این شبها راجع به چه موضوعی میخواهم صحبت بکنم . حقیقتش اینست که خودم مردد بودم ، و طبع من هم همیشه اینجور است که میخواهم موضوعی را عنوان بکنم که مورد احتیاج است و شبهای متوالی در اطراف همان موضوع صحبت بکنم تا آن را حلاجی کرده و حل بکنم ، و از طرف دیگر فکر من همیشه اینست که مسائلی را عنوان بکنم که کمتر درباره آنها فکر و بحث میشود .
در میان موضوعاتی که به نظر رسید ، یک موضوع بیشتر جلب توجه کرد که درباره آن بحث بکنم و البته اگر ببینم مستمعیناین موضوع را نمیپسندند و موضوعات دیگری را پیشنهاد میکنند ، چون شب اول است مانعی ندارد از فردا شب موضوع را عوض کرده و موضوع دیگری را مطرح میکنیم . آن موضوعی که به نظر بنده رسیده مسئله " مقتضیات زمان " است که مسئله مهمی است و البته بیشتر طبقه تحصیل کرده و دنیا دیده درباره این مطلب سؤال میکنند . من خودم از اینکه بیشتر با این طبقات تماس دارم و برخوردهای زیادتری دارم احساس میکنم که این یک عقده روحی عجیبی است که آیا انسان میتواند مسلمان باشد و در عین حال خودش را با مقتضیات زمان تطبیق دهد یا نه ؟ گاهی میپرسند اساسا با توجه به اینکهمقتضیات زمان تغییر میکند چگونه میشود انسان دیندار بماند ، چون لازمه دینداری اینست که انسان خودش را در مقابل مقتضیات زمان نگاه دارد و مقتضیات زمان تغییر میکند و چارهای نیست . گاهی از کیفیتش سؤال میکنند که چه جور بایستی انسان خودش را تطبیق بدهد . یک عده میگویند انطباق
پیدا کردن ، ضد دین و مذهب است ، یک عده هم این موضوع را بهانه قرار داده و علیه دین تبلیغ میکنند ، میگویند به همین دلیل انسان نباید پایبند به دین باشد چون دین مانع تجدد و مانع نوخواهی و پیشروی است و انسان اگر بخواهد در این دنیا ترقی داشته باشد باید طرفدار تجدد و نوخواهی و دشمن کهنه باشد پس به همین دلیل انسان نباید دیندار باشد . ممکن است بعضی به اهمیت این موضوع پی نبرند اما بدانند اگر این مسأله برای خودشان مطرح نیست برای بچههایشان مطرح است و اگر برای فرزندانشان هم امروز مطرح نیست دو روز دیگر مطرح خواهد شد . پس خوب است که ما این مسأله را بشکافیم و ببینیم نظر اسلام راجع به " مقتضیات زمان " چیست و اصلا منطق چه اقتضا میکند که وقتی فردا با افرادی مواجه شدیم که میگویند باید با زمان پیشروی کرد و دائما به روحانیون میگویند خودتان را با زمان تطبیق بدهید آیا پیشنهادشان صحیح است یا نه ؟ این موضوع به نظر من ارجح آمد که چند شبی روی آن بحث بکنیم . البته موضوعات زیادی در ضمن این موضوع پیش میآید که باید بحث کنیم . مثلا یک بحثی است راجع به " اخلاق " . یک عده میگویند اخلاق نسبی است ، و این موضوع " نسبیت اخلاق " در نوشتهها بسیار به چشم میخورد . میگویند اخلاق خوب و بد به طور مطلق نداریم . یعنی اینکه اخلاق خوب همیشه خوب است و اخلاق بد همیشه بد است ، اینطور نیست ، بعضی از اخلاقیات برای مردم معینی و در زمان معینی خوب است و برای دیگران بد . اخلاق یک امر نسبی است ، اخلاقی وجود ندارد که برای همه مردم و در همه زمانها خوب باشد . یک مسأله دیگر که باز به همین مناسبت باید روی آن بحث کرد بحثی است راجع به زیربنای تاریخ ، و مارکسیست و غیر مارکسیست در این زمینه نظریاتی دارند و ما ناچاریم در ضمن مباحث خود از آن بحث کنیم . برای اینکه مفهوم این آیه روشن بشود یک مطلب را در نظر بگیرید : انسان زندگی اجتماعی دارد یعنی باید با اجتماع زندگانی بکند و الا منقرض میشود . ولی انسان ، تنها موجودینیست که باید زندگی اجتماعی داشته باشد . در میان حیوانات هم بسیاری وجود دارند که زندگی اجتماعی دارند . مقصود این نیست که آنها فقط با هم هستند چون صرف باهم بودن زندگی اجتماعی نیست . مثلا آهوها با هم به طور دسته و گله زندگی میکنند ، باهم چرا میکنند ، با هم حرکت میکنند ، ولی زندگی اجتماعی ندارند ، زیرا در میان آنها تقسیم کار و تقسیم مسؤولیت و تشکیلات وجود ندارد . زندگی اجتماعی یعنی زندگیای که در آن تقسیم کار و تقسیم مسئولیت و نظم و تشکیلات وجود داشته باشد . بعضی از حیوانات واقعا زندگی اجتماعی و تشکیلاتی دارند ، در زندگی آنها تقسیم کار هم وجود دارد ، همینجور که افراد بشر کارها را تقسیم کردهاند و تولید و توزیع دارند یعنی مایحتاج خودشان را تولید میکنند و بعد روی حساب معینی تقسیم میکنند ، آنها هم تولید و توزیع دارند ، تولیدهای فنی میکنند .
در چند سال پیش کتابی منتشر شد که بسیار کتاب خوبی بود و من در نوشتههایم به آن کتاب استناد کردهام به نام " و راز آفرینش انسان " که نویسنده آن یک پروفسور آمریکائی است و به فارسی ترجمه شده . در آن کتاب نوشته است : " بسیاری از حشرات کوچک هستند مانند بعضی از مورچگان که اینها کشت و دامداری دارند . بعضی از حشرات ، حشرات دیگر را که مایعی نظیر شیر در پستان دارند اهلی میکنند و در مقابل از شیر آنها استفاده میکنند و شیرها را در میان خودشان تقسیم میکنند " . همینطور که در میان افراد بشر تشکیلات هست آنها هم تشکیلات دارند ، فرمانده دارند ، فرمانبر دارند ، سرباز دارند . کتابهائی که راجع به این نوع حشرات نوشته شده قابل ملاحظه است . پس تنها موجودی که زندگی اجتماعی دارد انسان نیست ، خیلی از حیوانات هم هستند . ولی یک تفاوت کلی وجود دارد . مطالعات علمی دانشمندان نشان میدهد موجوداتی که مانند انسان زندگی اجتماعی دارند از وقتی که پا به دنیا گذاشتهاند همین تشکیلات را داشتهاند و تا امروز هم عوض نشده است یعنی برعکس تاریخ تمدن بشر که ادوار زیادی دارد مثلا میگوئیم انسان عهد جنگل ، انسان عهد حجر ، انسان عهد آهن ، عهد بخار و بعد هم عهد اتم ، حیوانات اینجور نیستند ، هر نوع از انواع حیوانات یک نوع زندگی دارد ، زندگی یک نوع متطور و متکامل نمیشود مگر آنکه خود نوع عوض شود و نوع دیگری جای آن را بگیرد و به عبارت دیگر حیوان در زندگی خود ابتکار و خلاقیت ندارد ، نمیتواند وضع و طرز زندگی خود را عوض کند و شکل دیگر و تازهتر به آن بدهد ، برخلاف انسان که دارای چنین قدرت خلاقه و ابتکاری هست . برای حیوان تجدد و نوخواهی وجود ندارد ولی برای انسان وجود دارد . حال چرا ؟ دلیلش « انا عرضنا الامانه علی السموات ». . . است . دلیلش اینست که انسان فرزند بالغ و رشید خلقت است ، انسان فرزندی است که خلقت ، حمایت و سرپرستی مستقیم خود را از روی او برداشته و او را از نعمت آزادی و اختیار و ابتکار و استعداد مسؤولیت برخوردار کرده است ،
پیمودن راه تکامل را برعهده خودش گذاشته است . انسان به حکم : « و خلق الانسان ضعیفا »از لحاظ " فعلیت " از همه حیوانات ناتوانتر پا به هستی میگذارد ، و از لحاظ استعداد و راهی که میتواند با قدم آزاد خود طی کند از همه کاملتر و مجهزتر به دنیا میآید . به انسان قوه انتخاب و کشف و ابتکار و خلاقیت داده شده است . انسان قادر است شکل تولید و توزیع مایحتاج خود را عوض کند ، ابزارها و وسایل نوتر و بهتر از پیش اختراع نماید ، سیستم زندگی خود را عوض کند ، در روابط اجتماعی خود و در طرز تربیت و اخلاق خود تجدید نظر نماید ، محیط را و زمین را و زمان را به نفع خود تغییر دهد ، شرایط و اوضاع و احوال اجتماع خود را عوض نماید . اینست که مقتضیات زمان برای انسان وضع متغیری دارد و برای حیوان وضع ثابتی دارد . از همین جا این مسأله پیش میآید که اسلام به عنوان یک دین و یک آئین و به عنوان یک قانون زندگی با مقتضیات متغیر زمان چه میکند ؟ آیا نظر اسلام اینست که باید با مقتضیات زمان نبرد کرد و در حقیقت جلو قدرت خلاقه و نیروی ابتکار بشر را گرفت و نگذاشت محیط و زمین و زمان را عوض کند ؟ یا برعکس نظر اسلام اینست که باید تسلیم زمان و مقتضیات زمان شد ؟ و یا نظر سومی در کار است و لااقل توضیح و تفصیلی در میان است ؟ به هر حال مسأله اسلام و مقتضیات زمان از اینجا آغاز میشود که در جلسات آینده درباره آنها باید بحث کنیم .
پاورقی :
1 - سوره احزاب ، آیه . 72
2 - سوره انفال ، آیه . 22