جلسه اول علت تغییر مقتضیات زمانها
علت تغییر مقتضیات زمانها
انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض والجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا( 1 ) .
این آیه شریفه قرآن که تلاوت شد از آیات بسیار پرمعنی قرآن کریم است . اینکه عرض میکنم پرمعنی است ، با اینکه همه آیات قرآن پرمعنی میباشد ، از این نظر است که بعضی از آیات قرآن به شکلی مطلب را عرضه میدارد که مردم را وادار به تفکر و تعمق میکند .
قرآن کریم زیاد به تفکر دعوت میکند یا به طور مستقیم و یا غیر مستقیم . دعوتهای مستقیم قرآن کریم به تفکر همان آیاتی است که رسما موضوع تفکر را عنوان کرده است ، بی فکری را مذمت و ملامت کرده است : ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون( 2 ) بدترین جنبندگان در نظر خدا کدامند ؟ آیا آنهائی هستند که ما آنها را نجس العین میخوانیم ؟ یا بدترین حیوانات آنهائی هستند که ضرب المثل کودنی هستند ؟ نه ، بدترین جنبندگان در نظر خدا و با مقیاس حقیقت عبارت است از انسانهائی که گوش دارند و کرند ، زبان دارند و گنگ و لالند ، قوه عقل و تمیز به آنها داده شده است ولی آن را به کار نمیاندازند و فکر نمیکنند . نظیر این آیه که دعوت به تعقل شده است درقرآن زیاد است . یک سلسله آیات داریم که غیرمستقیم مردم را به تعقل دعوت کرده است . آنها هم چند دستهاند و نمیخواهیم همه آنها را عرض کنیم چون از مطلبی که در نظر گرفتهام دور میمانیم . یک دسته از این آیات آیاتی است که مطلبی را با شکل و صورتی طرح میکند که عقل را بر میانگیزد به تفکر کردن و تأمل کردن . این خود یک روش خاصی است که برای تحریک عقول به کار برده شده است . از جمله همین آیه است . در این آیه که در موضوع انسان است ، به شکلی مطلب بیان شده که انسان وقتی این آیه را تلاوت میکند فورا چند علامت سؤال در جلو خودش میبیند . « انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا ». ما امانت را بر آسمانها و زمین عرضه کردیم . این امانت چیست ؟ کدام امانت است ؟ چگونه عرضه کردیم ؟ بر کی عرضه کردیم ؟ بر آسمانها و بر زمین و کوهها . چگونه امانتی را میشود بر آسمان و زمین و کوه عرضه کرد ؟ امانت را ما عرضه داشتیم بر آسمانها ، بر زمین و بر کوهها اما آنها از اینکه این امانت را بپذیرند امتناع کردند . کلمه « ابین یحملنها »آمده است ، یعنی امتناع کردند از اینکه این امانت را به دوش بگیرند . معلوم میشود نوع امانت نوعی است که این موجودات که این امانت بر آنها عرضه شده است باید تحمل بکنند ، به دوش بگیرند ، نه صرف اینکه بپذیرند . شما در امانتهای معمول میگوئید که فلانی فلان امانت را پذیرفت ، نمیگوئید به دوش گرفت . اما اینجا قرآن کریم میفرماید اینها امتناع کردند از اینکه این امانت را به دوش بگیرند . این " امانت به دوش گرفتن " موضوعی در ادبیات عربی و فارسی شده است . حافظ میگوید : آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند « و حملها الانسان »اما انسان این امانت را به دوش گرفت . فورا این سؤال پیش میآید که ما همه انسانها را میبینیم ولی روی دوش آنها چیزی نمیبینیم . کدام بار است که بر دوش انسانها گذاشته شده است ؟ پس معلوم میشود این شکل دیگری است ، یک امانت جسمانی نبوده است که خدا یک جسمی را عرضه بدارد به زمین ، بگوید نه ، به کوهها ، بگوید نه ، به آسمانها ، بگوید نه ، ولی به انسان بگوید تو ، انسان بگوید بلی من حاضرم.
بعد میفرماید : انه کان ظلوما جهولا انسان که تنها موجودی بود که حاضر شد این امانت را به دوش بگیرد ظلوم است . " ظلوم " از ماده ظلم است . ظلم یعنی ستمگری . ظلوم مبالغه در ظالم بودن است . این موجودی که این امانت را به دوش گرفت بسیار ستمگر است . جهل به معنی نادانی ، وجهولا مبالغه در نادانی است : و بسیار نادان هم هست . این باز یک سلسله سؤالهای دیگر به وجود میآورد : آیا خدا که این امانت را عرضه داشت ، عرضه داشت که بپذیرند و به دوش بگیرند یا عرضه داشت که به دوش نگیرند ؟ مسلم عرضه داشت که به دوش بگیرند . حالا که هیچ مخلوقی به خود اجازه نداده است و جرأت نکرده است که این امانت را به دوش بگیرد و تنها در میان صف مخلوقات ، انسان قدم جلو گذاشته و گفته من حاضرم ، حالا که قبول کرده چرا این موجود را قرآن ظلوم و جهول خوانده است ؟ این قسمت آخر یعنی موضوع ظلوم و جهول بودن ، بعد از موضوع امانت ، از مشکلترین موضوعاتی بوده است که همیشه علمای اسلامی ، مفسرین ، عرفا ، روی این موضوع فکر میکردند که معنی ظلوم و جهول بودن چیست ؟ اینکه عرض کردم این آیه یک آیه پرمعنی میباشد مقصودم همین بود که عرض کردم . یعنی این آیه کریمه با زبانی مطلبی را بیان کرده است که خود به خود سؤالات زیادی را ایجاد میکند و عقل بشر را وادار به فکر و اندیشه میکند . البته از نظر تمام مفسرین و از نظر اخبار شیعه و سنی هیچ جای تردید نیست که این امانت از نوع امور جسمانی و مادی نبوده است بلکه یک امر معنوی است . یعنی در میان مخلوقات یک امری است که خدا اسم آن را امانت گذاشته است . حالا چرا اسم آن را امانت گذاشته است بماند ، بلکه توفیقی پیدا شد و عرض کردیم . یک موضوعی بوده که خدا نام آن را امانت گذاشته است و در عالم تکوین بر تمام مخلوقات عرضه کرده ولی آنها نتوانستند به دوش بگیرند یعنی استعداد آن را نداشتند . معنای عرضه کردن چیست ؟ معنای عرضه کردن اینست که هر کمالی و هر فیضی از ناحیه خدا بر تمام مخلوقات عرضه میشود ، فقط آنکه استعداد دارد میپذیرد و آنکه استعداد ندارد نمیپذیرد . میتوانید مثال بزنید به پیغمبری ، به امانت ، به علم و به هر چه که بخواهید . آیا این موهبت که نامش رسالت است از طرف خداوند به بعضی از انسانها عرضه میشود و از بعضی دیگر مضایقه میشود ؟ یعنی پیغمبری را به پیغمبر عرضه کردند پذیرفت ، به من عرضه نکردند ، اگر به من هم عرضه میکردند میپذیرفتم ؟ یا نه ، آن حقیقتی که نامش وحی است ، رسالت است ، نبوت است ، یک حقیقتی است که از ناحیه خداوند هیچگونه مضایقهای [ در عرضه آن ] نیست ، آن حقیقت بر همه مخلوقات عرضه میشود ، به سنگ هم اگر بتواند بپذیرد میدهند ولی سنگ نمیتواند بپذیرد ، حیوان نمیتواند بپذیرد ، انسانها هم نمیتوانند بپذیرند مگر افراد بخصوصی . آن امانت هم که خدا میفرماید عرضه داشتیم ، بر تمام مخلوقات عرضه کردند و هیچکدام از مخلوقات نتوانستند آن را بپذیرند مگر انسان . پس تا اینجا میفهمیم که در انسان یک استعدادی وجود دارد که در موجودات دیگر آن استعداد وجود ندارد . انسان چون استعداد آن را داشت به او داده شد . حالا آن امانت چیست ؟ ما از خود همین کلمه یحملنها میتوانیم بفهمیم چیست . معلوم میشود یک امری است که به دوش گرفتنی است . البته جسمانی و مادی نیست ولی تحمل کردنی است . وقتی به اخبار و روایات مراجعه میکنیم میبینیم آن چیزی که تفسیر میکردهاند با همین معنی جور در میآید . آن امانت چیست ؟ گفتند تکلیف و وظیفه و قانون . یعنی اینکه زندگی انسان زندگیای باشد که او باید در پرتو تکلیف و وظیفه آن را صورت بدهد یعنی برای او وظیفه معین بکنند و او هم بار تکلیف ، بار قانون ، بار مسؤولیت را به دوش بگیرد ، و این همان چیزی است که در غیر انسان وجود ندارد یعنی غیر انسان ، همه مخلوقات و موجودات وظایفی را که انجام میدهند بدون تحمل مسؤولیت است ، روی اجبار و الزام است . تنها انسان است که میشود برای او قانون طرح کرد و او را مختار و آزاد گذاشت و به او گفت اگر راهسعادت را میخواهی طی کنی باید از اینجا بروی و اگر راه بدبختی را میخواهی بروی از این طرف ، و در هر حال اختیار با خودت است ، حالا این تو هستی و این راه . این موضوع نامش تکلیف است . مطلبی که تا اینجا عرض کردم یک مطلب مقدماتی بود ، بعد راجع به آن باز هم توضیح خواهم داد .
باید اول عرض بکنم که در این شبها راجع به چه موضوعی میخواهم صحبت بکنم . حقیقتش اینست که خودم مردد بودم ، و طبع من هم همیشه اینجور است که میخواهم موضوعی را عنوان بکنم که مورد احتیاج است و شبهای متوالی در اطراف همان موضوع صحبت بکنم تا آن را حلاجی کرده و حل بکنم ، و از طرف دیگر فکر من همیشه اینست که مسائلی را عنوان بکنم که کمتر درباره آنها فکر و بحث میشود .
در میان موضوعاتی که به نظر رسید ، یک موضوع بیشتر جلب توجه کرد که درباره آن بحث بکنم و البته اگر ببینم مستمعیناین موضوع را نمیپسندند و موضوعات دیگری را پیشنهاد میکنند ، چون شب اول است مانعی ندارد از فردا شب موضوع را عوض کرده و موضوع دیگری را مطرح میکنیم . آن موضوعی که به نظر بنده رسیده مسئله " مقتضیات زمان " است که مسئله مهمی است و البته بیشتر طبقه تحصیل کرده و دنیا دیده درباره این مطلب سؤال میکنند . من خودم از اینکه بیشتر با این طبقات تماس دارم و برخوردهای زیادتری دارم احساس میکنم که این یک عقده روحی عجیبی است که آیا انسان میتواند مسلمان باشد و در عین حال خودش را با مقتضیات زمان تطبیق دهد یا نه ؟ گاهی میپرسند اساسا با توجه به اینکهمقتضیات زمان تغییر میکند چگونه میشود انسان دیندار بماند ، چون لازمه دینداری اینست که انسان خودش را در مقابل مقتضیات زمان نگاه دارد و مقتضیات زمان تغییر میکند و چارهای نیست . گاهی از کیفیتش سؤال میکنند که چه جور بایستی انسان خودش را تطبیق بدهد . یک عده میگویند انطباق
پیدا کردن ، ضد دین و مذهب است ، یک عده هم این موضوع را بهانه قرار داده و علیه دین تبلیغ میکنند ، میگویند به همین دلیل انسان نباید پایبند به دین باشد چون دین مانع تجدد و مانع نوخواهی و پیشروی است و انسان اگر بخواهد در این دنیا ترقی داشته باشد باید طرفدار تجدد و نوخواهی و دشمن کهنه باشد پس به همین دلیل انسان نباید دیندار باشد . ممکن است بعضی به اهمیت این موضوع پی نبرند اما بدانند اگر این مسأله برای خودشان مطرح نیست برای بچههایشان مطرح است و اگر برای فرزندانشان هم امروز مطرح نیست دو روز دیگر مطرح خواهد شد . پس خوب است که ما این مسأله را بشکافیم و ببینیم نظر اسلام راجع به " مقتضیات زمان " چیست و اصلا منطق چه اقتضا میکند که وقتی فردا با افرادی مواجه شدیم که میگویند باید با زمان پیشروی کرد و دائما به روحانیون میگویند خودتان را با زمان تطبیق بدهید آیا پیشنهادشان صحیح است یا نه ؟ این موضوع به نظر من ارجح آمد که چند شبی روی آن بحث بکنیم . البته موضوعات زیادی در ضمن این موضوع پیش میآید که باید بحث کنیم . مثلا یک بحثی است راجع به " اخلاق " . یک عده میگویند اخلاق نسبی است ، و این موضوع " نسبیت اخلاق " در نوشتهها بسیار به چشم میخورد . میگویند اخلاق خوب و بد به طور مطلق نداریم . یعنی اینکه اخلاق خوب همیشه خوب است و اخلاق بد همیشه بد است ، اینطور نیست ، بعضی از اخلاقیات برای مردم معینی و در زمان معینی خوب است و برای دیگران بد . اخلاق یک امر نسبی است ، اخلاقی وجود ندارد که برای همه مردم و در همه زمانها خوب باشد . یک مسأله دیگر که باز به همین مناسبت باید روی آن بحث کرد بحثی است راجع به زیربنای تاریخ ، و مارکسیست و غیر مارکسیست در این زمینه نظریاتی دارند و ما ناچاریم در ضمن مباحث خود از آن بحث کنیم . برای اینکه مفهوم این آیه روشن بشود یک مطلب را در نظر بگیرید : انسان زندگی اجتماعی دارد یعنی باید با اجتماع زندگانی بکند و الا منقرض میشود . ولی انسان ، تنها موجودینیست که باید زندگی اجتماعی داشته باشد . در میان حیوانات هم بسیاری وجود دارند که زندگی اجتماعی دارند . مقصود این نیست که آنها فقط با هم هستند چون صرف باهم بودن زندگی اجتماعی نیست . مثلا آهوها با هم به طور دسته و گله زندگی میکنند ، باهم چرا میکنند ، با هم حرکت میکنند ، ولی زندگی اجتماعی ندارند ، زیرا در میان آنها تقسیم کار و تقسیم مسؤولیت و تشکیلات وجود ندارد . زندگی اجتماعی یعنی زندگیای که در آن تقسیم کار و تقسیم مسئولیت و نظم و تشکیلات وجود داشته باشد . بعضی از حیوانات واقعا زندگی اجتماعی و تشکیلاتی دارند ، در زندگی آنها تقسیم کار هم وجود دارد ، همینجور که افراد بشر کارها را تقسیم کردهاند و تولید و توزیع دارند یعنی مایحتاج خودشان را تولید میکنند و بعد روی حساب معینی تقسیم میکنند ، آنها هم تولید و توزیع دارند ، تولیدهای فنی میکنند .
در چند سال پیش کتابی منتشر شد که بسیار کتاب خوبی بود و من در نوشتههایم به آن کتاب استناد کردهام به نام " و راز آفرینش انسان " که نویسنده آن یک پروفسور آمریکائی است و به فارسی ترجمه شده . در آن کتاب نوشته است : " بسیاری از حشرات کوچک هستند مانند بعضی از مورچگان که اینها کشت و دامداری دارند . بعضی از حشرات ، حشرات دیگر را که مایعی نظیر شیر در پستان دارند اهلی میکنند و در مقابل از شیر آنها استفاده میکنند و شیرها را در میان خودشان تقسیم میکنند " . همینطور که در میان افراد بشر تشکیلات هست آنها هم تشکیلات دارند ، فرمانده دارند ، فرمانبر دارند ، سرباز دارند . کتابهائی که راجع به این نوع حشرات نوشته شده قابل ملاحظه است . پس تنها موجودی که زندگی اجتماعی دارد انسان نیست ، خیلی از حیوانات هم هستند . ولی یک تفاوت کلی وجود دارد . مطالعات علمی دانشمندان نشان میدهد موجوداتی که مانند انسان زندگی اجتماعی دارند از وقتی که پا به دنیا گذاشتهاند همین تشکیلات را داشتهاند و تا امروز هم عوض نشده است یعنی برعکس تاریخ تمدن بشر که ادوار زیادی دارد مثلا میگوئیم انسان عهد جنگل ، انسان عهد حجر ، انسان عهد آهن ، عهد بخار و بعد هم عهد اتم ، حیوانات اینجور نیستند ، هر نوع از انواع حیوانات یک نوع زندگی دارد ، زندگی یک نوع متطور و متکامل نمیشود مگر آنکه خود نوع عوض شود و نوع دیگری جای آن را بگیرد و به عبارت دیگر حیوان در زندگی خود ابتکار و خلاقیت ندارد ، نمیتواند وضع و طرز زندگی خود را عوض کند و شکل دیگر و تازهتر به آن بدهد ، برخلاف انسان که دارای چنین قدرت خلاقه و ابتکاری هست . برای حیوان تجدد و نوخواهی وجود ندارد ولی برای انسان وجود دارد . حال چرا ؟ دلیلش « انا عرضنا الامانه علی السموات ». . . است . دلیلش اینست که انسان فرزند بالغ و رشید خلقت است ، انسان فرزندی است که خلقت ، حمایت و سرپرستی مستقیم خود را از روی او برداشته و او را از نعمت آزادی و اختیار و ابتکار و استعداد مسؤولیت برخوردار کرده است ،
پیمودن راه تکامل را برعهده خودش گذاشته است . انسان به حکم : « و خلق الانسان ضعیفا »از لحاظ " فعلیت " از همه حیوانات ناتوانتر پا به هستی میگذارد ، و از لحاظ استعداد و راهی که میتواند با قدم آزاد خود طی کند از همه کاملتر و مجهزتر به دنیا میآید . به انسان قوه انتخاب و کشف و ابتکار و خلاقیت داده شده است . انسان قادر است شکل تولید و توزیع مایحتاج خود را عوض کند ، ابزارها و وسایل نوتر و بهتر از پیش اختراع نماید ، سیستم زندگی خود را عوض کند ، در روابط اجتماعی خود و در طرز تربیت و اخلاق خود تجدید نظر نماید ، محیط را و زمین را و زمان را به نفع خود تغییر دهد ، شرایط و اوضاع و احوال اجتماع خود را عوض نماید . اینست که مقتضیات زمان برای انسان وضع متغیری دارد و برای حیوان وضع ثابتی دارد . از همین جا این مسأله پیش میآید که اسلام به عنوان یک دین و یک آئین و به عنوان یک قانون زندگی با مقتضیات متغیر زمان چه میکند ؟ آیا نظر اسلام اینست که باید با مقتضیات زمان نبرد کرد و در حقیقت جلو قدرت خلاقه و نیروی ابتکار بشر را گرفت و نگذاشت محیط و زمین و زمان را عوض کند ؟ یا برعکس نظر اسلام اینست که باید تسلیم زمان و مقتضیات زمان شد ؟ و یا نظر سومی در کار است و لااقل توضیح و تفصیلی در میان است ؟ به هر حال مسأله اسلام و مقتضیات زمان از اینجا آغاز میشود که در جلسات آینده درباره آنها باید بحث کنیم .
پاورقی :
1 - سوره احزاب ، آیه . 72
2 - سوره انفال ، آیه . 22
بعنوان مقدمه به قلم استاد شهید
باسمه تعالی
اسلام و مقتضیات زمان
برای روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبدهترین طبقات اجتماعی میباشند و از نظر کمیت خوشبختانه قشر قابل توجهی به شمار میروند، مهمترین مسئله اجتماعی " اسلام و مقتضیات زمان " است .
دو ضرورت فوری ، مسؤولیتی سنگین و رسالتی دشوار بر دوش این طبقه میگذارد . یکی ضرورت شناخت صحیح اسلام واقعی به عنوان یک فلسفه اجتماعی و یک ایدئولوژی الهی و یک دستگاه سازنده فکری و اعتقادی همه جانبه وسعادتبخش ، و دیگر ضرورت شناخت شرائط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیات ناشی از تکامل علم و صنعت از پدیدههای انحرافی و عوامل فساد و سقوط . برای یک کشتی که میخواهد اقیانوسها را طی کند و ازقارهای به قاره دیگر برود وجود قطب نما برای جهتیابی و هم لنگر محکم برای محفوظ ماندن و غرق نشدن و زیرپاگذاشتن جزر و مدهاضروری است ، همچنانکه شناخت وضع و موقعیت جغرافیائی دریا در هر لحظه امری حتمی است . ما باید از طرفی اسلام را به عنوان یک راهنمای سفر و یک لنگر محکم و نگهدارنده از غرق شدن در جزر ومدها ، و هم شرائط خاصزمان را به عنوان مناطق و منازل بین راه که باید مرتبا به آنها رسید و گذشت کاملا بشناسیم تا بتوانیم در اقیانوس متلاطم زندگی به سرمنزل مقصود برسیم . از نظر گروه نامبرده در اینجا مشکل لاینحلی وجود ندارد ، فقط آشنا نبودن با حقایق اسلام و یا تمیز ندادن میان عوامل توسعه و پیشروی زمان و میان جریانها و پدیدههای انحرافی که لازمه طبیعت بشری است ممکن است مسئله را به صورت معما جلوه دهد . ولی افراد و طبقاتی هستند که این مسئله را واقعا به صورت یک معمای لاینحل و به صورت یک تضاد آشتی ناپذیر مینگرند و معتقدند " اسلام " و " مقتضیات زمان " دو پدیده غیر متوافق و ناسازگارند و از این دو حتما یکی را باید انتخاب کرد ، یا باید به اسلام و تعلیمات سلامی گردن نهاد و از هر گونه نوجوئی و نوگرائی پرهیز کرد و زمان را از حرکت بازداشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را بعنوان پدیدهای متعلق به گذشته به بایگانی تاریخ سپرد . روی سخن در این مقاله با اینگونه افراد است .
استدلال این گروه اینست که اسلام به حکم اینکه دین است بویژه که دین خاتم است و دستوراتش جنبه جاودانگی دارد و باید همانطور که روز اول بوده برای همیشه باقی بماند ، یک پدیده ثابت و لایتغیر است و اما زمان در طبع خود متغیر و کهنه و نوکن است ، طبیعت زمان اقتضای دگرگونی دارد و هر روز اوضاع و احوال و شرائط جدیدی خلق میکند مغایر با شرائط پیشین . چگونه ممکن است چیزی که در ذاتخود ثابت و لایتغیر است با چیزی که در ذات خویش متغیر و سیال است توافق و هماهنگی داشته باشند ؟ آیا ممکن است تیرهای برق و تلفن که در منطقه معینی در کنار جادهها نصب میشوند با اتومبیلهائی که مرتبا از
جادهها عبور میکنند و در دو لحظه در یک نقطه نیستند توافق و هماهنگیداشته باشند ؟ آیا ممکن است جامهای که برای یک کودک دوساله دوخته میشود تا بیست سالگی او مورد استفاده قرار گیرد در حالی که جامه در طول بیست سال همان است که بوده و تن کودک ماه به ماه و سال به سال رشد میکند و بر ابعادش افزوده میگردد ؟ !
باید اعتراف کرد که مشکلی است و ارائه راه حل صحیح آن چندان آسان نیست . این مشکل آدمی را به یاد مشکلی میاندازد که فلاسفه الهی تحت عنوان " ربط متغیر به ثابت " و " ربط حادث به قدیم " طرح کرده و راه حل آن را ارائه کردهاند . مشکل فلاسفه از آنجا پیدا میشود که علت متغیر باید متغیر و علت ثابت باید ثابت باشد و همچنین علت حادث باید حادث و علت قدیم باید قدیم باشد پس چگونه است که همه متغیرها و حادثهای جهان در نهایت امر به یک علت ازلی غیر قابل تغییر منتهیمیگردد ؟ فلاسفه " رابطی " کشف کردهاند که از وجههای ثابت و ازلی است و از وجههای متغیر و حادث ، و معتقدند که او است پیوند دهنده متغیرها و حادثها به ذات قدیم و کامل ازلی . اینجا طبعا این پرسش در ذهن مطرح میشود که آیا در مسئله " اسلام و مقتضیات زمان " نیز که یک مسئله اجتماعی است پای یک " رابط " در میان است ؟ اگر چنین است آن " رابط " چیست و از چه مقولهای است ؟ حقیقت اینست که در استدلال فوق درباره عدم امکان توافق میان اسلام و مقتضیات زمان نوعی " مغالطه " به کار رفته است هم در ناحیه اسلام و هم در ناحیه مقتضیات زمان .
اما از ناحیه اسلام از آن نظر که جاودانگی قوانین اسلام و نسخ ناپذیری آن که امری قطعی و از ضروریات اسلام است با قابلیت انعطاف که امری استمربوط به سیستم قانونگزاری اسلام و خود اسلام خود بخود با مکانیسم مخصوص که از مختصات سیستم قانونگزاری اسلام است به وجود میآورد یکی فرض شده است و حال اینکه این دو تا کاملا از یکدیگر جدا هستند . قدرت شگرفجوابگوئی فقه اسلامی به مسائل جدید هر دورهای نکتهای است که اعجاب جهانیان را برانگیخته است . تنها در زمان ما مسائل جدید رخ ننموده است ، از آغاز طلوع اسلام تا قرن هفتم و هشتم که تمدن اسلامی در حال توسعه بود و هر روز مسائل جدید خلق میکرد ، فقه اسلامی بدون استمداد از هیچ منبعدیگر وظیفه خطیر خویش را انجام داده است . در قرون اخیر بی توجهی مسؤولین امور اسلامی از یک طرف و دهشت زدگی در مقابل غرب از طرف دیگر موجب شد که این توهم پیش آید که قوانین اسلامی برای عصرجدید نارسا است.
اما از ناحیه مقتضیات زمان . مغالطهای که از این ناحیه به کار رفته از آن جهت است که چنین فرض شده که خاصیت زمان اینست که همه چیز حتی حقایق جهان را نیز فرسوده و کهنه نماید . و حال آنکه آنچه در زمان کهنه و نو میشود ماده و ترکیبات مادی است ، یک ساختمان ، یک گیاه ، یک حیوان ، یک انسان محکوم به کهنگی و زوال است ، اما حقایق جهان ثابت و لایتغیر است . آیا جدول فیثاغورث به حکم اینکه بیش از دوهزار سال از عمرش میگذرد کهنه شده است ؟ آیا گفته سعدی : " بنی آدم اعضای یک پیکرند " چون هفتصد سال از عمرش میگذرد منسوخ و غیر قابل عمل است ؟ آیا به دلیل اینکه عدالت و مروت و وفا و نیکی چندین هزار سال است که دهان به دهان میگردد مندرس شده است ؟ بلکه گفتن اینکه جدولفیثاغورث عمر چندهزار ساله دارد و گفته سعدی عمر هفتصدساله ، غلط است ،محتوای جدول فیثاغورث و شعر سعدی حقایقی ازلی و ابدی میباشند و آنان بازگو کننده آن حقایقند و بس .
میگویند قوانین عصر برق و هواپیما و فضانورد نمیتواند عینا همان قوانین عصر چراغ نفتی و اسب و قاطر و الاغ باشد . جواب اینست که شک نیست که در عصر برق و هواپیما مسائل جدیدی رخ مینماید که باید پاسخ خودش را بازیابد ولی هیچ ضرورتی ایجاب نمیکند که الزاما چون برق بجای چراغ نفتیو هواپیما به جای الاغ آمده است باید مسائل حقوقی مربوط به اینها از قبیل خرید و فروش و غصب و ضمان و وکالت و رهن هم یک سره تغییر کند و یا چون والدین و فرزندان و زوجین اعصار گذشته الاغ سوار بودهاند و پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زنان عصر ما هواپیما سوارند پس الزاما باید حقوق والدین براولاد و حقوق اولاد بر والدین و حقوق زوجین بر یکدیگر در عصر ما بکلی دگرگون شود .
اسلام راه است نه منزل و توقفگاه . خود اسلام از خود به عنوان راه ( صراط مستقیم ) یاد میکند . غلط است که بگوئیم چون منزلها عوض شود راه هم باید عوض شود . در هر حرکت منظم دو عنصر اساسی وجود دارد : عنصر تغییر مواضع که متوالیا صورت میگیرد و عنصر ثبات راه و مدار حرکت .
ثانیا آیا تنها اسلام است که به عنوان یک ایدئولوژی و یک فلسفه اجتماعی و یک راهنمای سفر و حرکت و تکامل مدعی جاودانگی است ؟ ! آیا مکتبهای اجتماعی دیگر که خود بیش از همه سنگ اصل تغییر را به سینه میزنند و هر پدیدهای را ناپایدار میدانند خود آن مکتب را نیز متغیر و ناپایدار میدانند ؟ میدانیم که جهان بینی مارکسیسم براصل تغییر و عدم ثبات طبیعت بنا شده است ولی هرگز مارکسیستهای اصیل ، مارکسیسم را به عنوان پدیدهای کهنه و متعلق به قرن گذشته تلقی نمیکنند ، هرگز نمیگویند به دلیل اینکه شخص کارل مارکس دوران جوانی را پشت سرگذاشت پیر شد و سپس مرد ، مارکسیسم هم محکوم به پیری و مرگ است ، برعکس از مارکسیسم به عنوان اصولی پولادین و خلل ناپذیر یاد میکنند .
لنین درباره مارکسیسم میگوید : " شما نمیتوانید حتی یکی از فرضیاتاساسی یا یک جزء ذاتی از فلسفه مارکسیسم را حذف کنید بدون آنکه ترک حقیقت واقعی کرده باشید و بدون آنکه در آغوش دروغهای ارتجاعیون بورژوا قرار گرفته باشید . فلسفه مارکسمانند یک قطعه محکم پولاد است " ( 1.( چرا ؟ آیا استثنائی در جهان رخ داده است ؟ یا خیر ، مارکسیسم از آن جهت این ادعا را دارد که یک فلسفه است نه یک پدیده ، و به علاوه فلسفهای است که به حسب ادعای خود قوانین واقعی زندگی بشر را شناخته است .بدیهی است که مارکسیسم نمیتواند این ادعا را در انحصار خود قرار دهد. هر فلسفه اجتماعی میتواند این ادعا را اظهار کند و دلیل خود را ارائه دهد . هیچ مکتب اجتماعی را به دلیل شناسنامه و تاریخ تولد نمیتوان محکوم به زوال و فنا دانست . از اینرو ما اگر بخواهیم درباره اسلام و مقتضیات زمان قضاوت کنیم تنها راه اینست که با معارف اسلامی آشنا شویم و روح قوانین اسلامی را درککنیم و سیستم خاص قانونگزاری اسلامی را بشناسیم تا روشن شود که آیا اسلام رنگ یک قرن معین و عصر مشخص دارد و یا از مافوق قرون و اعصار ، وظیفه رهبری و هدایت و سوق دادن بشر را به سوی تکامل برعهده گرفته است .
البته توجه داریم که نظریهای درباره تاریخ وجود دارد که میتوانیم آن را " مادیت تاریخ " بنامیم یعنی اینکه تاریخ از نظر ماهیت یک موجود صددرصد مادی است ، نیروئی که موتور تاریخ را به حرکت میآورد روابط اقتصادی جامعه بشری است و سایر شؤون حیاتی اعم از فرهنگی و دینی و قضائی و اخلاقی ابعهایمتغیری است از روابط اقتصادی ، و روسازیهایی است بر روی این زیرسازیها ، و طبعا با دگرگونی روابط تولیدی و اقتصادی ، همه شؤون زندگی بالطبع دگرگون میگردد . اگر این نظریه درست باشد جبرا و الزاما با تکامل ابزار تولیدی و روابط اقتصادی همه چیز باید تغییر کند . اکنون مجال نقد این نظریه که نیازمند به بسط زیادتری است نیست ، همینقدر میگوئیم این نظریه نتوانسته است توجیه درستی از تاریخ بیابد و هم نتوانسته تأییدی از صاحبنظران مستقل الفکر و غیرمقلد به دست آورد . تاریخ ، ساخته انسان و روابط انسانها است . در انسان و در روابط انسانی عناصر پایدار زیادی وجود دارد که ثبات و بقاء خود را علی رغم تغییرات روابط اقتصادی حفظ کرده است . اکنون نوبت آن است که در مختصات سیستم قانونگزاری اسلام بحثی به عمل آوریم ، همان مختصاتی که سبب شده بدون آنکه اجازه بدهد نسخ و تبدیل در اصل قوانین اسلام رخ دهد و بدون آنکه بگذارد کوچکترین آسیبی به جاودانگی آن برسد آن را نرم و قابل انعطاف و انطباق با صور متغیر زندگی ساختهاست .
پاورقی :
1- " بعثت و ایدئولوژی " صفحه 42 نقل از کتاب مادیت و انتقاد تجربی .
اسلام و مقتضیات زمان جلد اول
اسلام و مقتضیات زمان
جلد اول
متفکر شهید
استاد مرتضی مطهری
چاپ نهم : تابستان 1373
ناشر : انتشارات صدرا ( با کسب اجازه از شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهید)
فهرست مطالب
پیشگفتار 7
بعنوان مقدمه 9
علت تغییر مقتضیات زمانها 19
دو نوع تغییر در زمان 33
جامعه در حال رشد 53
افراط و تفریط ها 67
راه میانه 83
عقل و راه اعتدال 97
خوارج 111
عوامل تصفیه تفکر اسلامی 125
اخباریگری 139
مشروطیت 153
شئون پیامبر ( ص ) 167
مقتضیات زمان ( 1 ) 181
مقتضیات زمان ( 2 ) 199
تغییرات زمان در تاریخ اسلام 215
اجتهاد و تفقه در دین 229
قاعده ملازمه 243
علی ( ع ) شخصیت همیشه تابان 257
نسبیت آداب 271
عبادت و پرستش ، نیاز ثابت انسان 283
بررسی نظریه نسبیت عدالت 299
مفهوم عدالت ، و رد نظریه نسبیت عدالت 315
بررسی نظریه نسبیت اخلاق 339
مسئله نسخ و خاتمیت 353
خاتمیت 371
وجدان و مسئله نسبیت اخلاق 389
جبر زمان و مسئله عدالت 407
پیشگفتار
کتاب حاضر مشتمل بر بیست و شش سخنرانی از متفکر شهید استاد مرتضیمطهری تحت عنوان " اسلام و مقتضیات زمان " و نیز نوشته کوتاهی به قلم ایشان در همین موضوع " به عنوان مقدمه " میباشد . سخنرانیها در زمستانسال 1345 هجری شمسی و در شبهای ماه مبارک رمضان در مسجد اتفاق ( تهران (و در یک جمع عمومی ایراد شده و به همین جهت بیانی ساده و روان دارد .
لازم به ذکر است که نوارهای این سخنرانیها در دست نیست و کتاب حاضر تنظیم شده متنی است که در همان زمان از نوار استخراج گردیده و در اختیاراستاد شهید گذاشته شده است و البته استاد چهار جلسه اول آن را ملاحظهنموده و ضمن اصلاحات عبارتی ، مطالبی بر آن افزودهاند . در تنظیم این مجموعه ، جهت حفظ امانت ، به اصلاحات اندک عبارتی اکتفا شده و حالتگفتاری مطالب حفظ گردیده است . عناوین سخنرانیها غیر از چهار جلسه اول که عناوین آنها از استاد شهید است ، از ویراستار میباشد و حتی المقدور سعی شده است که این عناوین از متن سخنرانیها استخراج شود. ذکر این نکته ضروری است که رسم استاد بر این بود که پس از تفکر و تعمق کافی درباره یک موضوع ، در اطراف آن یک یا چند سلسله سخنرانی مینمودند و اگر قرار میشد که آن سخنرانیها به صورت کتاب منتشر شود ، متن پیاده شده از نوار را با توجه به سؤالات حضار اصلاح وتکمیل میکردند به طوری که گاهی متن تنظیم شده چند برابر متن سخنرانیها میگردید . بنابراین نباید انتظار داشت که کتاب حاضر ، بحثی کامل در موضوع مذکور است . با این حال این کتاب همچون دیگر آثار آن متفکر گرانقدر حاوی بحثهایی جالب و دلکش در موضوع خود بوده و حلال مسائل مبتلا به زیادی در باب " اسلام و مقتضیات زمان " میباشد ، صوصا با توجه به موقعیت زمانی حاضر که به یمن انقلاب شکوهمند اسلامی ، حکومت به صالحان رسیده و در پی اجرای احکام اسلام میباشیم و طبعا این سؤال پیش میآید که آیا با توجه به تغییرات و تحولات زمان ، اسلام که در چهارده قرن پیش نازل شده میتواند پاسخگوی مشکلات این زمان و هر زمان دیگری باشد ؟ این کتاب پاسخگوی اینگونه سؤالات است . نا گفته نماند که استاد شهید بحثهایی در همین زمینه در سال 1351 در انجمن اسلامی پزشکان ایراد نمودهاند . این بحثها به امید خدا همراه دو بحث دیگر و نیز نوشتههایی از استاد در این باب ، جلد دوم این کتاب را تشکیل خواهند داد .
از خدای متعال توفیق بیشتر در نشر آثار چاپ نشده استاد شهید این متفکر گرانقدر و این حاصل عمر و پاره تن امام ، مسئلت مینمائیم .
1364 / 12 / 25
شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهید مرتضی مطهری